سحرگاهیلغتنامه دهخداسحرگاهی . [ س َ ح َ ] (ص نسبی ) منسوب به سحرگاه : آنچه درین حجله ٔ خرگاهی است جلوه گری چند سحرگاهی است . نظامی .ایا باد سحرگاهی کزین شب روز میخواهی از آن خورشید
باد سحرگاهیلغتنامه دهخداباد سحرگاهی . [ دِ س َ ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بادی که در سحر وزد. رجوع به باد شود.
سحرگاهلغتنامه دهخداسحرگاه . [س َ ح َ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) همان زمان پیش از صبح . (بهار عجم ) (آنندراج ). سحر. پیشک از صبح : دلخسته و مجروحم و پی خسته و گمراه گریان بسپیده دم و نا
باد سحرگاهیلغتنامه دهخداباد سحرگاهی . [ دِ س َ ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بادی که در سحر وزد. رجوع به باد شود.
باد شبگیریلغتنامه دهخداباد شبگیری . [ دِ ش َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) باد سحرگاهی . باد پگاه : او خرامان چو باد شبگیری به هیونی چو شیر زنجیری .نظامی .
خمارگشاییلغتنامه دهخداخمارگشایی . [ خ ُ گ ُ ] (حامص مرکب ) خمارشکنی . رفع خماری : و همان شب اتفاق عروسی بود و جمله ... به عشرت و نشاط مشغول سحرگاهی بر سر آن مخاذیل افتاد ایشان را خما
باتالغتنامه دهخداباتا. (اِخ ) نام یکی از دو کودک روستائی که از دسیسه ٔ اونک خان بر قتل چنگیزخان آگاه شد و به اطلاع وی رسانید. صاحب حبیب السیر آرد: اونک خان خاطر بر آن قرار داد ک
بازپرسیدنلغتنامه دهخدابازپرسیدن . [ پ ُ دَ ] (مص مرکب ) سؤال کردن . پرسش کردن : بونصر مشکان خبرهای حقیقت دارد، از وی باز باید پرسید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 178). سحرگاهی استادم مرا ب