سخنور نافذی بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه سخنور نافذی بودن، تحت تأثیر قرار دادن، شوراندن، منقلب کردن، انگیختن
سخنورلغتنامه دهخداسخنور. [ س ُ خ َن ْ وَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) شاعر. سخندان : مرا دی عاشقی گفت ای سخنورمیان عاشق و معشوق بنگر. فرخی .سخنوران را صاحبقران تویی بجهان بتو تمام شود مدت قران سخن . سوزنی .<br
سخنورلغتنامه دهخداسخنور. [ س ُ خ َن ْ وَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) شاعر. سخندان : مرا دی عاشقی گفت ای سخنورمیان عاشق و معشوق بنگر. فرخی .سخنوران را صاحبقران تویی بجهان بتو تمام شود مدت قران سخن . سوزنی .<br
سخنورلغتنامه دهخداسخنور. [ س ُ خ َن ْ وَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) شاعر. سخندان : مرا دی عاشقی گفت ای سخنورمیان عاشق و معشوق بنگر. فرخی .سخنوران را صاحبقران تویی بجهان بتو تمام شود مدت قران سخن . سوزنی .<br