سخنگو، سخنگوفرهنگ مترادف و متضاد۱. خطبهگو، خطیب، سخنران، سخنسرا، سخنور، کلیم، گوینده، متکلم، نطاق ۲. گویا، ناطق ≠ اصم
سخنگولغتنامه دهخداسخنگو. [ س ُ خ َ ] (نف مرکب ) سخنگوی .خطیب که سخن از روی تجربه و دانش گوید : فرستاده بهرام مردی دبیرسخنگوی و روشن دل و یادگیر. فردوسی .ز لشکر گزیدند مردی دلیرسخنگوی و داننده و یادگیر. فردو
سخنگولغتنامه دهخداسخنگو. [ س ُ خ َ ] (نف مرکب ) سخنگوی .خطیب که سخن از روی تجربه و دانش گوید : فرستاده بهرام مردی دبیرسخنگوی و روشن دل و یادگیر. فردوسی .ز لشکر گزیدند مردی دلیرسخنگوی و داننده و یادگیر. فردو
سخنگولغتنامه دهخداسخنگو. [ س ُ خ َ ] (نف مرکب ) سخنگوی .خطیب که سخن از روی تجربه و دانش گوید : فرستاده بهرام مردی دبیرسخنگوی و روشن دل و یادگیر. فردوسی .ز لشکر گزیدند مردی دلیرسخنگوی و داننده و یادگیر. فردو