سخن راندنلغتنامه دهخداسخن راندن . [ س ُ خ َ دَ ] (مص مرکب ) نطق کردن . تقریر کردن : از این در سخن چند رانم همی همانا کرانش ندانم همی . فردوسی .قاصد چو بسی درین سخن راندمسکین پدر عروس
حرف راندنلغتنامه دهخداحرف راندن . [ح َ دَ ] (مص مرکب ) سخن راندن . حرف زدن : وز هر طرفی که حرف راندی نقش همه در دو حرف ماندی . نظامی .و آنگهانی آن امیران را بخواندیک به یک تنها بهر ی
سخنفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهآنچه گفته شود؛ کلام؛ قول؛ نطق؛ بیان؛ گفتار. سخن پهلودار: [مجاز] حرف گوشهدار و نیشدار؛ حرف کنایهآمیز که طعن یا دشنامی در آن باشد. سخن راندن: (مصدر لازم) [مجاز
سخنلغتنامه دهخداسخن . [ س ُ خ ُ / س ُ خ َ / س َ خ ُ / س َ خ َ ] (اِ) سخون . پهلوی «سخون » «اونوالا 116» و «سخون » (کلمه ، لفظ، عبارت )، از اوستا «سخور» (اعلان ، نقشه و طرح ) (ب