سختلغتنامه دهخداسخت . [ س َ ] (ص ) هندی باستان ریشه ٔ «سک ، سکنوتی » (توانستن ، قدرت داشتن )، سانسکریت «سکتا» (توانا)، پهلوی «سخت » ، بلوچی «سک » (سخت ، محکم ، استوار)، یودغا «
سخت کردنلغتنامه دهخداسخت کردن . [ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) محکم کردن . سفت کردن . زفت کردن : چون بچه ٔ کبوتر منقار سخت کردهموار کرد موی و بیوکند موی زرد. بوشکور. || محکم بستن : چهارت
سخت پایلغتنامه دهخداسخت پای . [ س َ ] (ص مرکب ) کنایه از توانا و ثابت قدم . (آنندراج ). ستور که قوائم آن سخت بود : سخت پای و ضخم ران و راست دست و گردسم تیزگوش و پهن پشت و نرم چرم و
سختانهلغتنامه دهخداسختانه . [ س َ ن َ /ن ِ ] (ق مرکب ، اِ مرکب ) سخن سخت و درشت را گویند. (برهان ). سخن سخت روبرو گفتن . (آنندراج ) : چومی آید برین بر گویم آخرمگو سختانه روبارویم