سخندیکشنری فارسی به انگلیسیlogue _, logy _, phono-, speak _, speaking, speech, talk, tongue, utterance, word
پیام گزاردنلغتنامه دهخداپیام گزاردن . [ پ َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) رسالت . پیام بردن . پیام آوردن . پیام رساندن : هزبرانی که شیران شکارندبپای خود پیام خود گزارند. نظامی .کرا مجال سخن میرو
پیامفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهسخن یا مطلبی (کتبی یا شفاهی) که از طرف کسی برای دیگری فرستاده شود؛ پیغام؛ خبر: ◻︎ در راه عشق وسوسهٴ اهرمن بسیست / پیش آی و گوش دل به پیام سروش کن (حافظ: ۷۹۶).
پیغام گزاردنلغتنامه دهخداپیغام گزاردن . [ پ َ / پ ِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) ادای رسالت کردن . پیغام دادن از کسی بدیگری . پیام رساندن . پیغام دادن از کسی بدیگری . پیام رساندن : بوسهل نیک از
گزاردنلغتنامه دهخداگزاردن . [ گ ُ دَ ] (مص ) (از: گزار + دن ، پسوند مصدری ). گزاریدن . گزاشتن . جزو اول ویچار (شرح کردن ، توضیح دادن )، سانسکریت ویچاریتی (سنجیدن ، تأمل کردن ، وا