سخواءلغتنامه دهخداسخواء. [ س َخ ْ ] (ع ص ) زمین نرم فراخ . ج ، سخاوی . (منتهی الارب ). زمین نرم . (مهذب الاسماء).
شخیوهلغتنامه دهخداشخیوه . [ ش َ وَ ] (اِ صوت ) صفیر. بانگ که از میان دو لب برآید چون هوای درون ریه به خارج فرستند.
شخیوه کردنلغتنامه دهخداشخیوه کردن . [ ش َ وَ / وِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) صفیر زدن . ازمیان دو لب بانگ و آوا برآوردن با بیرون فرستادن هوای داخل ریه . مکاء. مَکْوْ. شخولیدن . بانگی که از میان دو لب آید چون آواز سرنای . (از ترجمان القرآن ).
سخویلغتنامه دهخداسخوی . [ س َخ ْ وی ی ] (ص نسبی ) منسوب است به سخا که دهی است در پائین ارض مصر. (الانساب سمعانی ). رجوع به سخا شود.
سیخگاهلغتنامه دهخداسیخگاه . (اِ مرکب ) جایی از اندام ستور که چون بر آن سیخک زنند تند رود : کلکت که ز نوک او چکد بحرخوش یافته سیخگاه کان را. نورالدین ظهوری (از آنندراج ).مراد آن است که کسی بداند که به چیزی شخصی را از جا میتوان درآورد
سخاویلغتنامه دهخداسخاوی . [ س َ ] (ع اِ) ج ِ سخواء و سخاویه ، بمعنی زمین نرم فراخ . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
یازیدگیلغتنامه دهخدایازیدگی . [ دَ / دِ ] (حامص ) حالت و چگونگی یازیده (صفت مفعولی از یازیدن ).درازشدگی . تمطی . سطواء. مطا. سخواء. (منتهی الارب ).
سخیلغتنامه دهخداسخی . [ س َ خی ی / خی ] (از ع ، ص ) جوانمرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (دهار). راد. (صحاح الفرس ). ج ، اسخیاء، سُخَواء. (منتهی الارب ) : هر چند به تن خویش کاری و سخی باشند و تجمل و آلت دارند. (تاریخ بیهق