سراغ کردنلغتنامه دهخداسراغ کردن . [ س ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نشان یافتن . آگاهی یافتن . رجوع به سراغ شود.
شراکلغتنامه دهخداشراک . [ ش ِ ] (ع اِ) بند کفش از دوال . ج ، شُرُک ، اَشرُک (منتهی الارب ). بند نعل پا و آن در قلت مثل است . (از اقرب الموارد).دوال نعلینی که بر عرض آن باشد. (غیاث اللغات ). بندنعل . بند نعلین . دوال نعلین . دوال کفش : بجست و جوی و تکاپوی کار من ابل
شریاقلغتنامه دهخداشریاق . [ ش ِرْ ] (ع اِ) رگ چشم . (شرفنامه ٔ منیری ) : به باد حمله ز گوشش برآوری پنبه به زخم نیزه ز چشمش برون کنی شریاق . ظهیر فاریابی (از شرفنامه ).در متون دیگر دیده نشد، شاید مصحف شرناق باشد. رجوع به شرناق شود.<b
سراغلغتنامه دهخداسراغ . [ س ُ ] (اِ) نشان پای آدمی و غیره . (غیاث ). نشان پای و با لفظ طلب کردن و جستن و کردن و گرفتن و برداشتن و دادن مستعمل است . (آنندراج ). در ترکی سوراغ ، بمعنی تفحص و تفتیش باشد. || نشان و اثر و خبر. (سنگلاخ ). || مجازاً بمعنی تلاش و این لفظ ترکی است . (غیاث ).
سراغفرهنگ فارسی عمید۱. نشان؛ علامت.۲. نشان پای.۳. پرسش از جا و مکان کسی.⟨ به سراغ کسی یا چیزی رفتن: پی او رفتن و آن را جستجو کردن.⟨ سراغ گرفتن: (مصدر متعدی) [عامیانه] کسی یا چیزی را جستجو کردن و جا و مکان او را از دیگران پرسیدن.
سراغلغتنامه دهخداسراغ . [ س ُ ] (اِ) نشان پای آدمی و غیره . (غیاث ). نشان پای و با لفظ طلب کردن و جستن و کردن و گرفتن و برداشتن و دادن مستعمل است . (آنندراج ). در ترکی سوراغ ، بمعنی تفحص و تفتیش باشد. || نشان و اثر و خبر. (سنگلاخ ). || مجازاً بمعنی تلاش و این لفظ ترکی است . (غیاث ).
سراغفرهنگ فارسی عمید۱. نشان؛ علامت.۲. نشان پای.۳. پرسش از جا و مکان کسی.⟨ به سراغ کسی یا چیزی رفتن: پی او رفتن و آن را جستجو کردن.⟨ سراغ گرفتن: (مصدر متعدی) [عامیانه] کسی یا چیزی را جستجو کردن و جا و مکان او را از دیگران پرسیدن.