سراییلغتنامه دهخداسرایی . [ س َ ] (ص نسبی ) گروهی از پیادگان بوده اند که از هر ولایتی آمده بودند و ایشان را سپاهسالاری باشد جداگانه که تیمار ایشان دارد و ایشان هر قومی به سلاح ولایت خویش کار کنند. (از سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ 2 ص 59</spa
پیایند 3sereiواژههای مصوب فرهنگستانمجموعۀ کامل مراحل پیاپی در توالی جنگل که در هریک اجتماع گیاهی متفاوت استقرار مییابد
رقصاکchoreaواژههای مصوب فرهنگستانحرکتی پرشی و غیرارادی که بهویژه در شانهها و مفاصل خاصرهای ـ رانی و صورت ایجاد شود و موجب پیچوتابی شبیه به رقص در بدن گردد
سیراءلغتنامه دهخداسیراء. (اِخ ) دهی است جزء دهستان ارنگه بخش کرج شهرستان تهران . دارای 127 تن سکنه . آب آن از رود کرج و چشمه سار. محصول آنجا غلات ، باغات میوه ، لبنیات و عسل است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
سیراءلغتنامه دهخداسیراء. [ س َ ] (ع اِ) نوعی از چادرها است که خطوط زرد دارد یا از ابریشم و زربافته باشند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). جامه ای که ابریشم در آن بکار برده باشند. (مهذب الاسماء). || گیاهی است که به گیاه خله ماند. || پوست که بخسته چفسیده باشد. || پرده ٔ دل . || شاخ خرمابن . (منتهی ال
سراییدنلغتنامه دهخداسراییدن . [ س َ دَ ] (مص ) سرودن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نغمه پردازی و سخن سرایی و حرف زدن آدمیان و سرود مرغان باشد. (برهان ). نغمه کردن و سرود گفتن . (رشیدی ) (انجمن آرا) : هم آنگاه طنبور در بر گرفت سراییدن از کام دل درگرفت . <p cl
تبجحدیکشنری عربی به فارسیلفاظي کردن , ياوه سرايي کردن , بيهوده گفتن , سرزنش کردن , ياوه سرايي , بيهوده گويي
سراییدنلغتنامه دهخداسراییدن . [ س َ دَ ] (مص ) سرودن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نغمه پردازی و سخن سرایی و حرف زدن آدمیان و سرود مرغان باشد. (برهان ). نغمه کردن و سرود گفتن . (رشیدی ) (انجمن آرا) : هم آنگاه طنبور در بر گرفت سراییدن از کام دل درگرفت . <p cl
پیچه سراییلغتنامه دهخداپیچه سرایی . [ چ َ / چ ِ س َ ] (حامص مرکب ) رمزگویی . (آنندراج ) (انجمن آرا). رجوع به پیچه شود.
چکامه سراییلغتنامه دهخداچکامه سرایی . [ چ َ م َ س َ ] (حامص مرکب ) شاعری و قصیده سرایی . سرودن چامه و چغامه . شعرسرایی . و رجوع به چکامه و چکامه سرای و چکامه سرودن شود.
مدح سراییلغتنامه دهخدامدح سرایی . [ م َ س َ ] (حامص مرکب ) مدح سرائی . مدیحه گوئی . عمل مدح سرای . رجوع به مدح سرای شود : نکنم مدح سرایی به دروغ که زبان صدق سرای است مرا.خاقانی .
مدحت سراییلغتنامه دهخدامدحت سرایی . [ م ِ ح َ س َ ] (حامص مرکب ) عمل مدحت سرا. مدیحه گوئی . رجوع به مدحت سرا شود : شها در شیوه ٔ مدحت سرائی آن فسون سازم که چون ره آورد هاروت کارم درفسون خوانی .وحشی (از فرهنگ فارسی معین ).