سرتنگلغتنامه دهخداسرتنگ . [ س َ ت َ ] (اِخ ) دهی از بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز. دارای 152 تن سکنه است . آب آن از چاه و قنات . محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
سرتنگلغتنامه دهخداسرتنگ . [ س َ ت َ ] (اِخ ) دهی ازدهستان بهمئی سردسیر بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان .دارای 100 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آن غلات ، پشم و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
کوشک سرتنگلغتنامه دهخداکوشک سرتنگ . [ س َ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان و بخش سیمکان که در شهرستان جهرم واقع است و 222 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
کوشک سرتنگلغتنامه دهخداکوشک سرتنگ . [ س َ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان و بخش سیمکان که در شهرستان جهرم واقع است و 222 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
چمانچیلغتنامه دهخداچمانچی . [چ َ ] (اِ) کوزه ٔ سرتنگ شکم فراخ پرشراب را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کوزه ٔ سرتنگ بزرگ شکم که در آن شراب کنند. (رشیدی ) (انجمن آرا ذیل چمانه ). تنگ شراب . ابریق شراب . صراحی . و رجوع به چمان شود.
لققةلغتنامه دهخدالققة. [ ل َ ق َ ق َ ] (ع ص ، اِ) آنانکه بر چشم مردم زنند به پنجه . || چاههای سرتنگ . (منتهی الارب ).
گرازفرهنگ فارسی معین( ~ .) 1 - (اِمص .) رفتاری با ناز و تکبر. 2 - (اِ.) کوزة سرتنگ . 3 - بیل پهن و بزرگ که با آن زمین شیار کرده را هموار می کنند.
کرازلغتنامه دهخداکراز. [ ک ُ ] (اِ) کوزه ٔ آب سرتنگ باشد که مسافران با خود دارند و آن را تنگ نیز می گویند. (برهان ) (آنندراج ). تنگ و کوزه ٔ آب سرتنگ . (ناظم الاطباء) : با نعمتی تمام به درگاهت آمدم امروز با کرازی و چوبی همی روم . فاخری (از
کوشک سرتنگلغتنامه دهخداکوشک سرتنگ . [ س َ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان و بخش سیمکان که در شهرستان جهرم واقع است و 222 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).