سرجوشلغتنامه دهخداسرجوش . [ س َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) شوربائی را گویند که در اول جوش از دیگ برآرند و به نمک چش خورند. (آنندراج ) (برهان ) (رشیدی ). شوربایی که در اول جوش کشند و آن را سردیگ نامند. (شرفنامه ٔ منیری ) : ز هر خوردی که طعم نوش داردحلاوت بیشتر سرجوش د
سرجوشفرهنگ فارسی عمید۱. مقداری غذا که از چربی و قسمت مرغوب خوراکی که در دیگ در حال جوشیدن است بردارند: ◻︎ ز هر خوردی که طعم نوش دارد / حلاوت بیشتر سرجوش دارد (نظامی۲: ۱۷۴).۲. خلاصه؛ زبده.
باده ٔ سرجوشلغتنامه دهخداباده ٔ سرجوش . [ دَ / دِ ی ِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از شراب صاف و این مقابل دُرد است . (آنندراج ).
سرگیجشلغتنامه دهخداسرگیجش . [ س َ ج ِ ] (اِمص مرکب ) در زبان کنونی : سرگیجه . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). گردیدن سر. و آن چنان است که چون کسی از جایی برخیزد اندک زمانی سرش به گردش درآید که اگر چشم نپوشد البته بیفتد.(برهان ) (آنندراج ). رجوع به سرگیجه و سرکیجه شود.
شیرزجلغتنامه دهخداشیرزج . [ زَ ] (اِ مرکب ) شیر خفاش . (ناظم الاطباء). شیری که از پستان خفاش برآید. شیر شبکور. شیر مرغ . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به پاورقی شیرزق شود.
باده ٔ سرجوشلغتنامه دهخداباده ٔ سرجوش . [ دَ / دِ ی ِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از شراب صاف و این مقابل دُرد است . (آنندراج ).
سردیگلغتنامه دهخداسردیگ . [ س َ ] (اِ مرکب ) شوربایی که اول جوش کند و آن را سرجوش هم گویند. (آنندراج ). سرجوش . (شرفنامه ).
scumsدیکشنری انگلیسی به فارسیکلاهبرداری، تفاله، سفیدی، کف، پس مانده، طبقه وازده اجتماع، سرجوش، درده گرفتن
باده ٔ سرجوشلغتنامه دهخداباده ٔ سرجوش . [ دَ / دِ ی ِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از شراب صاف و این مقابل دُرد است . (آنندراج ).