سرجنگلغتنامه دهخداسرجنگ . [ س َج َ ] (اِ) سرجیک . سرچیک . در لغت فرس اسدی ص 287 آمده : سرجیک ، سرهنگ بود، عنصری (بلخی ) گوید : ای بر سر خوبان جهان بر سرجیک پیش دهنت ذره نماید خرچیک ».استاد هنینگ گوید: سرچیک «رئیس » (اشاره به
سرزنیpollardingواژههای مصوب فرهنگستاننوعی هرس درختان سریعالرشد برای ایجاد مجموعۀ متراکمی از جَستها در تاج آنها
سرجنگ خوردنلغتنامه دهخداسرجنگ خوردن . [ س َ ج َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) صدمه و آسیب بزرگ رسیدن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 235).