سرحالدیکشنری فارسی به انگلیسیa, alive, animated, buoyant, cheery, ebullient, effervescent, euphoric, fresh, gamy, high-spirited, jaunty, jolly, perky, racy, spirited
سرهاللغتنامه دهخداسرهال . [ س َ ] (ص مرکب ) مردم سرگشته و سرگردان . (برهان ). سرگردان . (اوبهی ). سرگردان بوده . (لغت فرس ) : بدان منگر که سرهالم به کار خویش محتالم شبی تاری به دشت اندر ابی صلاب و فرکالم . طیان .مؤلف آنندراج گوید:
سرحالیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ، سرزندگی، بشاشت، خوشی، نشاط، شادی▼، وجد، شعف، شور، شوق، طرب رفاه، راحتی