سرحسابلغتنامه دهخداسرحساب . [ س َ ح ِ ] (ص مرکب ) آگاه و خبردار. (غیاث ). کنایه از واقف و خبردار. (آنندراج ). و با بودن و شدن مرکب شود : روز شمار کی شود از خویش سرحساب هر کس خراب باده ٔ سرجوش کاکل است . میر معز فطرت (از آنندراج ).سرح
سرآسیابلغتنامه دهخداسرآسیاب . [ س َ ] (اِ مرکب ) آسیاکده . مرحی . مطحن . آسکده . و موضعی است که آسیای آبی (و مطلق آسیا) در آن بنا کرده اند. (یادداشت مؤلف ).
سرآسیابلغتنامه دهخداسرآسیاب . [ س َ ] (اِخ ) دهی از دهستان زیبد بخش جویمند شهرستان گناباد دارای 99 تن سکنه است . آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات ، چغندر، میوه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
سرحسابلغتنامه دهخداسرحساب . [ س َ ح ِ ] (ص مرکب ) آگاه و خبردار. (غیاث ). کنایه از واقف و خبردار. (آنندراج ). و با بودن و شدن مرکب شود : روز شمار کی شود از خویش سرحساب هر کس خراب باده ٔ سرجوش کاکل است . میر معز فطرت (از آنندراج ).سرح
سرحسابلغتنامه دهخداسرحساب . [ س َ ح ِ ] (ص مرکب ) آگاه و خبردار. (غیاث ). کنایه از واقف و خبردار. (آنندراج ). و با بودن و شدن مرکب شود : روز شمار کی شود از خویش سرحساب هر کس خراب باده ٔ سرجوش کاکل است . میر معز فطرت (از آنندراج ).سرح