شیرخورلغتنامه دهخداشیرخور. [ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) شیرخوار. (ناظم الاطباء). که شیر خورد. شیرخواره .شیرخورنده . مکنده به لب از پستان مادر : شیری که لبت خورد ز دایه چو شود خون دایه خوردآن خون ز لب شیرخور تو. <p class="autho
سرخارهلغتنامه دهخداسرخاره . [ س َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) از: سر + خار (خاریدن ) + ه (نشانه ٔ اسم آلت ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سوزن زرینی باشد که زنان بجهت زینت بر سر زنند و مقنعه را با آن بر لچک بند کنند تا از سر ایشان نیفتد. (برهان ) (آنندراج ) (شرفنامه
سرخارهفرهنگ فارسی عمیدسنجاقی که زنان به موی سر میزدند تا موها را نگهدارد: ◻︎ جعدی سیاه دارد کز کشّی / پنهان شود بدو در سرخاره (رودکی: ۵۲۸).
سرخارهفرهنگ فارسی معین(سَ رَ یا رِ) (اِ.) 1 - سوزن زرینی که زنان به جهت زینت بر سر زنند و مقنعه را با آن بر لچک بند کنند تا نیفتد. 2 - پنجه مانندی از استخوان که بدان تن را خارند.
مشقاءةلغتنامه دهخدامشقاءة. [ م ِ ق َ ءَ ] (ع اِ) شانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شاخ سرخار. (منتهی الارب ). میل سرخار. (ناظم الاطباء).
سرخ مردلغتنامه دهخداسرخ مرد. [ س ُ م َ ] (اِ مرکب ) نازک بدن است و آن رستنیی باشد که برگش به برگ بستان افروز ماند و ساق آن سرخ و خوش آینده بود. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ) : چه شک آنجا که آن سرخار شد پست دمد گر سرخ مرد از خاک پیوست . امیر
مندمیلغتنامه دهخدامندمی . [ ] (اِخ ) طایفه ای از ایلات کرد ایران است که شعب آن عبارتند از: 1 - محمد مرادی که مرکب از 500 خانوار است و در کردستان ، شهر زور و زهاب مسکن دارند. 2 - تاری مرادی که
سرخارهلغتنامه دهخداسرخاره . [ س َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) از: سر + خار (خاریدن ) + ه (نشانه ٔ اسم آلت ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سوزن زرینی باشد که زنان بجهت زینت بر سر زنند و مقنعه را با آن بر لچک بند کنند تا از سر ایشان نیفتد. (برهان ) (آنندراج ) (شرفنامه
سرخارهفرهنگ فارسی عمیدسنجاقی که زنان به موی سر میزدند تا موها را نگهدارد: ◻︎ جعدی سیاه دارد کز کشّی / پنهان شود بدو در سرخاره (رودکی: ۵۲۸).
سرخارهفرهنگ فارسی معین(سَ رَ یا رِ) (اِ.) 1 - سوزن زرینی که زنان به جهت زینت بر سر زنند و مقنعه را با آن بر لچک بند کنند تا نیفتد. 2 - پنجه مانندی از استخوان که بدان تن را خارند.