شیرخولغتنامه دهخداشیرخو. (ص مرکب ) دارای خوی شیر. شیرخصلت . || کنایه از شجاع و دلیر. (یادداشت مؤلف ) : بدانست لشکر که او شیرخوست به چنگش سرین گوزن آرزوست .فردوسی .
سرخولغتنامه دهخداسرخو. [ س ُ ] (اِ مرکب ) سرخجه و آن جوششی است که بیشتر اطفال را در بدن بهم میرسد. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به سرخجه ، سرخزه ، سرخژه شود.
سرخولغتنامه دهخداسرخو. [ س ُ ] (اِ مرکب ) سرخجه و آن جوششی است که بیشتر اطفال را در بدن بهم میرسد. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به سرخجه ، سرخزه ، سرخژه شود.
سرخولغتنامه دهخداسرخو. [ س ُ ] (اِ مرکب ) سرخجه و آن جوششی است که بیشتر اطفال را در بدن بهم میرسد. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به سرخجه ، سرخزه ، سرخژه شود.