سردرگم کردندیکشنری فارسی به انگلیسیamaze, baffle, bamboozle, becloud, befog, bemuse, bewilder, disorient, distract, entangle, fog, muddle, mystify, perplex, puzzle, trip
سردرگملغتنامه دهخداسردرگم . [ س َ دَ گ ُ] (ص مرکب ) کنایه از سراسیمه و حیران . (آنندراج ).- رشته ٔ سردرگم ؛ رشته ای که سرش یافته نشود. (آنندراج ) : با رگ جان کرده ام پیوند آن موی میان رشته ٔ حبل المتینم رشته ٔسردرگم است . <p class
سردرگملغتنامه دهخداسردرگم . [ س َ دَ گ ُ] (ص مرکب ) کنایه از سراسیمه و حیران . (آنندراج ).- رشته ٔ سردرگم ؛ رشته ای که سرش یافته نشود. (آنندراج ) : با رگ جان کرده ام پیوند آن موی میان رشته ٔ حبل المتینم رشته ٔسردرگم است . <p class
سردرگملغتنامه دهخداسردرگم . [ س َ دَ گ ُ] (ص مرکب ) کنایه از سراسیمه و حیران . (آنندراج ).- رشته ٔ سردرگم ؛ رشته ای که سرش یافته نشود. (آنندراج ) : با رگ جان کرده ام پیوند آن موی میان رشته ٔ حبل المتینم رشته ٔسردرگم است . <p class