سردمهرلغتنامه دهخداسردمهر. [ س َ م ِ ] (ص مرکب ) بی محبت . بی رحم . (آنندراج ) (غیاث ) : نمودند کآن رومی خوبچهرچه بد دید از آن زنگی سردمهر.نظامی .مظفر گشت خصم سردمهرش علم بشکست ز آسیب سپهرش . میرخسرو (از آنن
سردمهریلغتنامه دهخداسردمهری . [ س َ م ِ ] (حامص مرکب ) بی محبتی . بی رحمی : چشم بگذار بر من ای سره مردسردمهری مکن به آبی سرد. نظامی .لیلی ز سر گرفته چهری دیدی سوی او به سردمهری .نظامی .بسی گردنان را ز
سردمهریلغتنامه دهخداسردمهری . [ س َ م ِ ] (حامص مرکب ) بی محبتی . بی رحمی : چشم بگذار بر من ای سره مردسردمهری مکن به آبی سرد. نظامی .لیلی ز سر گرفته چهری دیدی سوی او به سردمهری .نظامی .بسی گردنان را ز
ییلاقیلغتنامه دهخداییلاقی . [ ی َی ْ / ی ِی ْ ] (ص نسبی ) منسوب به ییلاق : هوای ییلاقی ، خانه ٔ ییلاقی . (یادداشت مؤلف ) : کاکل از مه شد عذار ساقیان سردمهرآب و آتش بر رخ گلهای ییلاقی فشاند. مسیح کاشی (از آن
بیروحفرهنگ مترادف و متضاد۱. خشک، خمود ≠ پرنشاط ۲. سرد، یخ ≠ گرم، باروح، پرحرارت ۳. سردمزاج ۴. خاموش، خموش، ساکت، صامت ≠ پرنشاط ۵. بیجنبوجوش، بینشاط، دلمرده، غیرفعال ≠ بانشاط، فعال ۶. افسرده، افسردهدل، رواننژند، ملول، نژند ۷. سردمهر، کمعاطفه ≠ عطوف، با
سردمهریلغتنامه دهخداسردمهری . [ س َ م ِ ] (حامص مرکب ) بی محبتی . بی رحمی : چشم بگذار بر من ای سره مردسردمهری مکن به آبی سرد. نظامی .لیلی ز سر گرفته چهری دیدی سوی او به سردمهری .نظامی .بسی گردنان را ز