سرزدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی لۀ رحم بهجاآوردن، دیدن کردن، عیادت کردن، احوال گرفتن، بر (به) بالین کسی رفتن، دیدار کردن
کميةدیکشنری عربی به فارسیسرزدن , بالغ شدن , رسيدن , مبلغ , مقدار ميزان , مقدار , چندي , کميت , قدر , اندازه , حد
شبحدیکشنری عربی به فارسیشبح , روح , روان , جان , خيال , تجسم روح , چون روح بر خانه ها و غيره سرزدن , ديو , جن , ترساندن
سرزدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی لۀ رحم بهجاآوردن، دیدن کردن، عیادت کردن، احوال گرفتن، بر (به) بالین کسی رفتن، دیدار کردن
سرزدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی لۀ رحم بهجاآوردن، دیدن کردن، عیادت کردن، احوال گرفتن، بر (به) بالین کسی رفتن، دیدار کردن