سرزمینلغتنامه دهخداسرزمین . [ س َ زَ ] (اِ مرکب ) ملک .مملکت . ناحیت . کشور. اقلیم . مرز و بوم : سحرگه رهروی درسرزمینی همی گفت این معما با قرینی . حافظ.سرزمینی است که ایمان فلک رفته بباد.؟
سرزمیندیکشنری فارسی به انگلیسیarea, clime, country, demesne, dominion, ground, land, locality, part, place, province, realm, region, soil, territory
فطرسلغتنامه دهخدافطرس . [ ف ُ رُ ] (اِخ ) نام نهری در نزدیکی رمله در سرزمین فلسطین . (از معجم البلدان ).
عوجاءلغتنامه دهخداعوجاء. [ ع َ ] (اِخ ) نهری است بین أرسوف والرملة از سرزمین فلسطین از سواحل . و گویند آبی است ازآن ِ بنی صَموت از بطن تُربة. (از معجم البلدان ).
جماعیللغتنامه دهخداجماعیل . [ ج َم ْ ما] (اِخ ) دهی است از کوه نابلس در سرزمین فلسطین در یک منزلی بیت المقدس . گروهی از دانشمندان بدان منسوبند. (ریحانة الادب ج 1 ص 274). و رجوع به مراصد شود.
جبرینلغتنامه دهخداجبرین . [ ج ِ ] (اِخ ) بیت جبرین . قریه ای است بین بیت المقدس و عسقلان . (از معجم البلدان ) (مراصدالاطلاع ). ده بزرگی است در سرزمین فلسطین در بیت المقدس جنب مشهد ابراهیم خلیل . (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
سرزمینلغتنامه دهخداسرزمین . [ س َ زَ ] (اِ مرکب ) ملک .مملکت . ناحیت . کشور. اقلیم . مرز و بوم : سحرگه رهروی درسرزمینی همی گفت این معما با قرینی . حافظ.سرزمینی است که ایمان فلک رفته بباد.؟
سرزمیندیکشنری فارسی به انگلیسیarea, clime, country, demesne, dominion, ground, land, locality, part, place, province, realm, region, soil, territory
سرزمینلغتنامه دهخداسرزمین . [ س َ زَ ] (اِ مرکب ) ملک .مملکت . ناحیت . کشور. اقلیم . مرز و بوم : سحرگه رهروی درسرزمینی همی گفت این معما با قرینی . حافظ.سرزمینی است که ایمان فلک رفته بباد.؟