سرزمینلغتنامه دهخداسرزمین . [ س َ زَ ] (اِ مرکب ) ملک .مملکت . ناحیت . کشور. اقلیم . مرز و بوم : سحرگه رهروی درسرزمینی همی گفت این معما با قرینی . حافظ.سرزمینی است که ایمان فلک رفته بباد.؟
سرزمیندیکشنری فارسی به انگلیسیarea, clime, country, demesne, dominion, ground, land, locality, part, place, province, realm, region, soil, territory
زاد و بوملغتنامه دهخدازاد و بوم . [ دُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) مولد و وطن ؛ زادگاه و سرزمین مادری : دیوان گفتند خان و مان و زاد و بوم خویش چون به جایگه رها کنیم . (اسکندرنامه چ سعید نفیسی ).
سرزمینلغتنامه دهخداسرزمین . [ س َ زَ ] (اِ مرکب ) ملک .مملکت . ناحیت . کشور. اقلیم . مرز و بوم : سحرگه رهروی درسرزمینی همی گفت این معما با قرینی . حافظ.سرزمینی است که ایمان فلک رفته بباد.؟
سرزمیندیکشنری فارسی به انگلیسیarea, clime, country, demesne, dominion, ground, land, locality, part, place, province, realm, region, soil, territory
سرزمینلغتنامه دهخداسرزمین . [ س َ زَ ] (اِ مرکب ) ملک .مملکت . ناحیت . کشور. اقلیم . مرز و بوم : سحرگه رهروی درسرزمینی همی گفت این معما با قرینی . حافظ.سرزمینی است که ایمان فلک رفته بباد.؟