شرساءلغتنامه دهخداشرساء. [ ش َ ] (ع ص ) مؤنث اشرس . (اقرب الموارد). || زمین درشت و سخت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، شُرس . (اقرب الموارد). || ابر تنک سپید. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
ساریساواژهنامه آزادکوشا، اسم کوهی در ترکیه، نام شهری باستانی در مجاورت رودخانه دجله، اسم دخترانه (کردی) داری ریشه عربی هندی به معنی نازک, زیبا ,نرم
سرشویلغتنامه دهخداسرشوی . [ س َ ] (نف مرکب ،اِ مرکب ) آنکه سر را بشوید. شوینده ٔ سر. || سرتراش . (برهان ) (رشیدی ) (انجمن آرا) : خاک بر سر شاعری را کاشکی بودمی سرشوی یا نه پای باف . شمس فخری (از انجمن آرا).|| حجام . (برهان ) (انجمن