سرشاخ شدنلغتنامه دهخداسرشاخ شدن . [ س َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گلاویز شدن دو گاو با هم و بند کردن شاخهای خود به یکدیگر. || گلاویز شدن دو کشتی گیر در آغاز کشتی . || مجازاً، به پر وپای کسی پیچیدن . پرخاش کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
سرشاخ شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. گلاویزشدن ۲. زورآزمایی کردن، مبارزه کردن، جنگیدن (دو گاو) ۳. درگیر شدن
سرساخلغتنامه دهخداسرساخ . [ س َ ] (اِ) ابریشم باریک هموار و نرم . (برهان ) (جهانگیری ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
سرشاخلغتنامه دهخداسرشاخ . [ س َ ] (اِ مرکب ) چوبی باشد دراز که بام خانه را بدان پوشند و سرهای آن از عمارت بیرون باشد. (برهان ) (از انجمن آرا) (آنندراج ) (رشیدی ). چوبها باشدکه بام خانه بدان پوشند. (صحاح الفرس ) : افزار خانه ام زپی بام و پوششش هرچم به خانه اندر س
سرشاخلغتنامه دهخداسرشاخ . [ س َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بلندیی را گویند که بر دو جانب پیشانی میباشد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (جهانگیری ).
سرشاخفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) نوک شاخۀ درخت.۲. (زیستشناسی) شاخۀ باریک و نازک درخت.۳. حالت دو قوچ جنگی که شاخ در شاخ یکدیگر بگذارند.۴. (ورزش) در کشتی، گلاویزی و زورآزمایی دو کشتیگیر با هم.⟨ سرشاخ شدن: [مجاز] (ورزش) در کشتی، گلاویز شدن دو کشتیگیر در آغاز کشتی؛ زورآزمایی دو کشتیگیر ب
سرشاخفرهنگ فارسی معین( ~ .) (اِمر.) 1 - نوک شاخة درخت . 2 - شاخة باریک و نازک . 3 - نوک شاخ حیوان . 4 - گلاویز شدن دو کشتی گیر با هم .
سرشاخلغتنامه دهخداسرشاخ . [ س َ ] (اِ مرکب ) چوبی باشد دراز که بام خانه را بدان پوشند و سرهای آن از عمارت بیرون باشد. (برهان ) (از انجمن آرا) (آنندراج ) (رشیدی ). چوبها باشدکه بام خانه بدان پوشند. (صحاح الفرس ) : افزار خانه ام زپی بام و پوششش هرچم به خانه اندر س
سرشاخلغتنامه دهخداسرشاخ . [ س َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بلندیی را گویند که بر دو جانب پیشانی میباشد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (جهانگیری ).
سرشاخفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) نوک شاخۀ درخت.۲. (زیستشناسی) شاخۀ باریک و نازک درخت.۳. حالت دو قوچ جنگی که شاخ در شاخ یکدیگر بگذارند.۴. (ورزش) در کشتی، گلاویزی و زورآزمایی دو کشتیگیر با هم.⟨ سرشاخ شدن: [مجاز] (ورزش) در کشتی، گلاویز شدن دو کشتیگیر در آغاز کشتی؛ زورآزمایی دو کشتیگیر ب
سرشاخفرهنگ فارسی معین( ~ .) (اِمر.) 1 - نوک شاخة درخت . 2 - شاخة باریک و نازک . 3 - نوک شاخ حیوان . 4 - گلاویز شدن دو کشتی گیر با هم .
سرشاخلغتنامه دهخداسرشاخ . [ س َ ] (اِ مرکب ) چوبی باشد دراز که بام خانه را بدان پوشند و سرهای آن از عمارت بیرون باشد. (برهان ) (از انجمن آرا) (آنندراج ) (رشیدی ). چوبها باشدکه بام خانه بدان پوشند. (صحاح الفرس ) : افزار خانه ام زپی بام و پوششش هرچم به خانه اندر س
سرشاخلغتنامه دهخداسرشاخ . [ س َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بلندیی را گویند که بر دو جانب پیشانی میباشد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (جهانگیری ).
سرشاخفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) نوک شاخۀ درخت.۲. (زیستشناسی) شاخۀ باریک و نازک درخت.۳. حالت دو قوچ جنگی که شاخ در شاخ یکدیگر بگذارند.۴. (ورزش) در کشتی، گلاویزی و زورآزمایی دو کشتیگیر با هم.⟨ سرشاخ شدن: [مجاز] (ورزش) در کشتی، گلاویز شدن دو کشتیگیر در آغاز کشتی؛ زورآزمایی دو کشتیگیر ب
سرشاخفرهنگ فارسی معین( ~ .) (اِمر.) 1 - نوک شاخة درخت . 2 - شاخة باریک و نازک . 3 - نوک شاخ حیوان . 4 - گلاویز شدن دو کشتی گیر با هم .