سرشاریفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت ری، اشباع، پُر بودن، لبریزی، اکمال، انباشتگی، فراوانی، وفور بینیازی استغراق شکم پُر، پرخوری سرریز، طغیان
شیراسپاریلغتنامه دهخداشیراسپاری . [ اِ ] (اِخ ) دهی است از بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون . سکنه ٔ آن 183تن . آب از چشمه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
سرسریفرهنگ فارسی عمید۱. کاری که بیتٲمل و از روی سستی و سهلانگاری انجام داده شود.۲. سخن یاوه، بیهوده، و نسنجیده.
صرصریلغتنامه دهخداصرصری . [ ص َ ص َ ] (اِخ ) ابواسحاق ابراهیم بن عسکربن محمدبن ثابت . یاقوت گوید: وی صدیق ما بود و مردی صاحب حمیت و مردانگی بود و شعرا را در مدح وی قصایدی است . کمال قاسم واسطی در حق او سروده است :اقول لمرتاد تقسم لُحمه علی البید ما بین السری و التبحر.<p class="auth
صرصریلغتنامه دهخداصرصری . [ ص َ ص َ ] (اِخ ) ابوالقاسم اسماعیل بن حسین بن عبداﷲبن هیثم بن هشام صرصری . شیخ ثقة و صدوق بود. وی از ابوعبداﷲ حسین بن اسماعیل محاملی و محمدبن عبیداﷲبن العلاء کاتب و ابوالعباس احمدبن محمدبن سعیدبن عقدة کوفی و ابوعیسی احمدبن اسحاق انماطی و ابوعمر حمزةبن قاسم هاشمی و ج
صرصریلغتنامه دهخداصرصری . [ ص َ ص َ ] (اِخ ) جمال الدین ابوزکریا یحیی بن یوسف صرصری ضریر حنبلی متوفی 656 هَ . ق . وی دیوانی دارد در زهد و مدایح پیغمبر. (کشف الظنون ). زرکلی او را انصاری و اهل دیهی نزدیک بغداد دانسته گوید: دیوان وی مخطوط است . (الاعلام زرکلی ،
فاضلاتلغتنامه دهخدافاضلات . [ ض ِ ] (اِ) آبی که به زیادت سرشاری از نهرها بدررود. (آنندراج ). ظاهراً مصحف فاضل آب یا فضولات است . رجوع به فاضل آب شود.
گراوساندلغتنامه دهخداگراوساند. [ گ ِ وِ ] (اِخ ) ژاکب . (1688 - 1742 م .). دانشمند هلندی ، مولد در بوا ل ُ دوک و طبیعت هوش سرشاری به وی عطا کرده بود.