سرشناسلغتنامه دهخداسرشناس . [ س َ ش ِ ] (ن مف مرکب ) معروف . مشهور : ای ز آسمان بصد درجه سرشناس ترسِرّ دقایق ازلت از برآمده .خاقانی .
سرشناسفرهنگ مترادف و متضاداسمی، بنام، شهره، شهیر، مبرز، مشهور، معروف، نامآور، نامدار، نامور، نامی ≠ گمنام
روشناسیلغتنامه دهخداروشناسی . [ ش ِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی روشناس . معروفیت و شهرت . اشتهار. سرشناسی . رجوع به روشناس شود.
نامبرداریلغتنامه دهخدانامبرداری . [ ب ُ ] (حامص مرکب ) شهرت . معروفیت . مشهور و نامور بودن . ناموری . سرشناسی . صفت نامبردار. رجوع به نامبردار شود.
نام آوریلغتنامه دهخدانام آوری . [ وَ ] (حامص مرکب ) نامبرداری . نامداری . شهرت . آوازه . بلندآوازگی . نام آور بودن . مشهور و معروف و سرشناس بودن . معروفیت . سرشناسی : هرکه در مهتری گذارد گام زین دو نام آوری برآرد نام . نظامی .دروغی نگو
رسملغتنامه دهخدارسم . [ رَ ] (ع اِ) طریق و آیین .(ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). آیین و روش و منوال و طرز و شیوه و قاعده و قانون و طریق و وضع. (ناظم الاطباء). آیین و روش . ج ، رسوم ، مَراسِم . (آنندراج ). قاعده و قانون و این لفظ عربیست . (از غیاث اللغات از سراج اللغات ). نهاد. (فرهنگ سروری ).