شرشرلغتنامه دهخداشرشر. [ ش َ ش َ / ش ِ ش ِ ] (ع اِ) گیاهی است که بر زمین همچو رسن دراز روید. (منتهی الارب ). گیاهی است که مانند ریسمانهایی دراز بر روی زمین می رویدو خاری ندارد که کسی را آزار دهد. (از اقرب الموارد). || شواء شرشر؛ بریان خون یا روغن چکان . (منته
سرسرلغتنامه دهخداسرسر. [ س ُ س ُ ] (ص ) نادان و ابله و بیهوده . || (اِ) حماقت و نادانی . || جنون و شوریدگی . || حجاب و پوشش و سرپوش . || براده . || رنده . (ناظم الاطباء).
سرسرلغتنامه دهخداسرسر. [ س ُ س ُ ] (ص ) در تداول مردم قزوین ، آنکه اُنس نگیرد. آنکه به مهربانی نرم نشود. آنکه به تنهائی و دوری از دیگران مایل باشد. (یادداشت مؤلف ).
سرسرلغتنامه دهخداسرسر. [ س ُ س ُ ] (ع اِ فعل ) کلمه ٔ امر یعنی در آی به قصد و اراده ٔ کارهای مهم و عالی . (ناظم الاطباء). امر است کسی را به معالی امور، یعنی کارهای شریف و برتر اختیار کن . (یادداشت مؤلف ). یقال اذا امرته بمعالی الامور. (ذیل اقرب الموارد).
سرشیرلغتنامه دهخداسرشیر. [ س َ ] (اِ مرکب ) چربی که بر روی شیر جوشانیده و جغرات ببندد و آن را به ترکی قیماق و به هندی ملایی گویند. (آنندراج ). پرده ای که بر روی شیر بندد چون آن را بجوشانند. (یادداشت مؤلف ). شیراز. (دهار). طثره . (بحر الجواهر) : چون به حضرت خواجه رسم او
اثماللغتنامه دهخدااثمال . [ اِ ] (ع مص ) باقی گذاشتن چیزی را. || بسیار سرشیر بستن شیر. بسیار خامه و سرشیر بستن شیر. سرشیر بستن لبن .
دهندیکشنری عربی به فارسیسرشير , کرم , هر چيزي شبيه سرشير , زبده , کرم رنگ , سرشير بستن , فربه , چاق , چرب , چربي , چربي دار , چربي دار کردن , فربه يا پرواري کردن , گريس , روغن اتومبيل , روغن , مداهنه , چاپلوسي , روغن زدن , چرب کردن , رشوه دادن
سرشیرلغتنامه دهخداسرشیر. [ س َ ] (اِ مرکب ) چربی که بر روی شیر جوشانیده و جغرات ببندد و آن را به ترکی قیماق و به هندی ملایی گویند. (آنندراج ). پرده ای که بر روی شیر بندد چون آن را بجوشانند. (یادداشت مؤلف ). شیراز. (دهار). طثره . (بحر الجواهر) : چون به حضرت خواجه رسم او
سرشیرلغتنامه دهخداسرشیر. [ س َ ] (اِ مرکب ) چربی که بر روی شیر جوشانیده و جغرات ببندد و آن را به ترکی قیماق و به هندی ملایی گویند. (آنندراج ). پرده ای که بر روی شیر بندد چون آن را بجوشانند. (یادداشت مؤلف ). شیراز. (دهار). طثره . (بحر الجواهر) : چون به حضرت خواجه رسم او