شرفثلغتنامه دهخداشرفث . [ ش َ ف َ ](ع اِ) درختی است کوچک . (از منتهی الارب ). درختی است کوچک از جنس یتوعات . (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).
سرفتنهلغتنامه دهخداسرفتنه . [ س َ ف ِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) سرغوغا. (ناظم الاطباء). مهتر آشوبگران . کسی که درفتنه گری و آشوب از همه پیش افتاده است : شوخ و میخواره و شبگرد و غزلخوان شده ای چشم بد دور که سرفتنه ٔ خوبان شده ای .<br
پسرفتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت سرفت، پسروی، حرکت بهعقب، گام بهپس، عقبنشینی، پسنشینی سقوط، افول، زوال ارتجاع
اسفرآبادلغتنامه دهخدااسفرآباد. [ ] (اِخ ) نام موضعی به قم : این دیوار [ باروی محیط بقم ] به سرفت وجبل و کشویه و اسفراباد متصل شد. (تاریخ قم ص 35).
جبه خانهلغتنامه دهخداجبه خانه . [ ج ُب ْ ب َ / ب ِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) اسلحه خانه . قورخانه . مخزن لشکر. (ناظم الاطباء). در فارسی به معنی جای اسلحه و ابزار جنگ از جبه ٔ عربی به معنی زره و سنان مأخوذ است . زرادخانه . قورخانه .
یزدانفاذارلغتنامه دهخدایزدانفاذار. [ ی َ ] (اِخ ) صاحب ناحیت ابرشتجان به قم : روایت کنند اهل قم که یزدانفاذار صاحب ناحیت ابرشتجان چون عرب اشعریان به قم نزول کرد ایشان را در قریه ٔ ممجان فرود آورد. (تاریخ قم ص 32). روات عجم روایت کرده اند که باروی قم یزدانفاذار رئیس
سرفتنهلغتنامه دهخداسرفتنه . [ س َ ف ِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) سرغوغا. (ناظم الاطباء). مهتر آشوبگران . کسی که درفتنه گری و آشوب از همه پیش افتاده است : شوخ و میخواره و شبگرد و غزلخوان شده ای چشم بد دور که سرفتنه ٔ خوبان شده ای .<br
پسرفتدیکشنری فارسی به انگلیسیdeclension, declination, deterioration, ebb, recession, regress, regression, retreat, retrogression
پسرفتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت سرفت، پسروی، حرکت بهعقب، گام بهپس، عقبنشینی، پسنشینی سقوط، افول، زوال ارتجاع