خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرما پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سرما
/sarmā/
معنی
۱. سردی هوا.
۲. هوای سرد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. برد، برودت، خنکی، زمهریر، سردی، سوز، یخبندان ≠ گرما
۲. دمایپایین
فعل
بن گذشته: سرما خورد
بن حال: سرما خور
دیکشنری
cold
-
جستوجوی دقیق
-
سرما
واژگان مترادف و متضاد
۱. برد، برودت، خنکی، زمهریر، سردی، سوز، یخبندان ≠ گرما ۲. دمایپایین
-
سرما
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: sarmāk، مقابلِ گرما] sarmā ۱. سردی هوا.۲. هوای سرد.
-
سرما
لغتنامه دهخدا
سرما. [ س َ ] (اِ) سرما (از: سرد) به شباهت با گرما (از: گرم ) ساخته شده (والا میبایست سردا بشود). (دارمستتر تتبعات ایرانی ج 1 ص 267). همین شکل در پهلوی نیز وجود دارد: «سرماک » برابر «گرماک » . گیلکی «سرمه » ، فریزندی و یرنی و نطنزی «سرما» ، سمنانی «س...
-
سرما
فرهنگ فارسی معین
(سَ) [ په . ] (اِ.) سردی ، ضدگرما.
-
سرما
لهجه و گویش مازنی
sermaa سردی – سرما
-
سرما
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: sarmâ طاری: sarmâ طامه ای: sarmâ طرقی: sarmâ کشه ای: sarmâ نطنزی: sarmâ
-
سرما
دیکشنری فارسی به انگلیسی
cold
-
سرما
دیکشنری فارسی به عربی
برد
-
واژههای مشابه
-
سرما خوردن
واژگان مترادف و متضاد
زکامشدن، چایمان کردن
-
سرما زدن
لغتنامه دهخدا
سرما زدن . [ س َ زَ دَ ] (مص مرکب ) به عضوی یا میوه ای آفت رسیدن بسبب سرمای سخت . رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
سرما یافتن
لغتنامه دهخدا
سرما یافتن . [ س َ ت َ ] (مص مرکب ) سرما خوردن : گفت زنهار پشت مرا به کنار گیر ساعتی که سرما یافته ام . (مجمل التواریخ ).
-
خاشکه سرما
لهجه و گویش مازنی
Khaashke sermaa ۱وزش بادسرد ۲سرمای سخت و بدون بارش باران و برف
-
سرما بخاردن
لهجه و گویش مازنی
sermaa beKhaarden ۱سرما خوردن ۲سرماخوردگی
-
سِرچِ سرما
لهجه و گویش دزفولی
سرمای شدید