سرمولغتنامه دهخداسرمو. [ س َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بمجاز بمعنی ذره ای . جزیی : سال جهان گرچه بسی درگذشت از سر مویش سرمو کم نگشت . نظامی .گروهی ضعیفان دین پروریم سرمویی از راستی نگذریم .نظامی .<
صرماءلغتنامه دهخداصرماء. [ ص َ ] (ع ص ) دشت بی آب . (منتهی الارب ). || ناقه ٔ کم شیر. (منتهی الارب ).
شرماءلغتنامه دهخداشرماء. [ ش َ ] (ع ص ) زنی که هردو شرمش یکی شده باشد. زن مفضاة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به مفضاة شود. || زن کفته بینی . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
سرموریلغتنامه دهخداسرموری . [ س َ ] (ص نسبی ) چیز بسیار خرد و ریزه ها چون قیمه ٔ سرموری و افشان سرموری . (آنندراج ) : گر به زلف عنبرین دل گاه گاهم میکشدقیمه ٔ سرموری خط سیاهم میکشد.محسن تأثیر (از آنندراج ).
سرموجلغتنامه دهخداسرموج . [ س َ ] (معرب ، اِ مرکب ) نوعی از موزه . چارق . پاتاوه .گتر . (دزی ج 1 ص 650).
سرمالغتنامه دهخداسرما. [ س َ ] (اِ) سرما (از: سرد) به شباهت با گرما (از: گرم ) ساخته شده (والا میبایست سردا بشود). (دارمستتر تتبعات ایرانی ج 1 ص 267). همین شکل در پهلوی نیز وجود دارد: «سرماک » برابر «گرماک » . گیلکی «سرمه » ،
سرموریلغتنامه دهخداسرموری . [ س َ ] (ص نسبی ) چیز بسیار خرد و ریزه ها چون قیمه ٔ سرموری و افشان سرموری . (آنندراج ) : گر به زلف عنبرین دل گاه گاهم میکشدقیمه ٔ سرموری خط سیاهم میکشد.محسن تأثیر (از آنندراج ).
سرموجلغتنامه دهخداسرموج . [ س َ ] (معرب ، اِ مرکب ) نوعی از موزه . چارق . پاتاوه .گتر . (دزی ج 1 ص 650).