سرموریلغتنامه دهخداسرموری . [ س َ ] (ص نسبی ) چیز بسیار خرد و ریزه ها چون قیمه ٔ سرموری و افشان سرموری . (آنندراج ) : گر به زلف عنبرین دل گاه گاهم میکشدقیمه ٔ سرموری خط سیاهم میکشد.محسن تأثیر (از آنندراج ).
حسن سرماریلغتنامه دهخداحسن سرماری . [ ح َ س َ ن ِ س َ ] (اِخ ) ابن اسماعیل حنفی . درگذشته ٔ 1040 هَ . ق . او راست : الدرالمنقود فی شرح المقصود در صرف . (هدیة العارفین ج 1 ص 292).
حسین سرماریلغتنامه دهخداحسین سرماری . [ ح ُ س َ ن ِ س َ ] (اِخ ) ابن حسن بن اسماعیل سرماری . او راست : «الدرالمنقود»در صرف که نسخه ٔ مورخ 1038 هَ . ق . آن را اسماعیل پاشا دیده و در هدیة العارفین ج 1 ص 322<
داغی سرمحورhot boxواژههای مصوب فرهنگستاناصطلاحی عامیانه برای سرمحوری (bearing) که بیشازحد گرم شده باشد
قیمهلغتنامه دهخداقیمه . [ ق َ / ق ِ م َ / م ِ ] (ترکی ، اِ) گوشت ریزریزکرده یا چرخ شده . || خورش که با گوشت خردکرده تهیه کنند. طرز تهیه آن بدینگونه است که یک کیلو گوشت را ریز خرد و یا از چرخ رد کنند.ابتدا قدری پیاز در روغن سر