شیرنوشلغتنامه دهخداشیرنوش . (نف مرکب ) شیرنوشنده . که شیر مادر بخورد. شیرخوار : کودک اول چون بزاید شیرنوش مدتی خامش بود از جمله گوش .مولوی .
سیرانوشفرهنگ نامها(تلفظ: sirānuš) (سیر در پهلوی به معنی راضی و خشنود و انوش به معنای جاویدان) ، روی هم به معنی خوشنودی و رضایتمندی جاودان .
شرانگیزلغتنامه دهخداشرانگیز. [ ش َ اَ ] (نف مرکب ) غوغاء. مفتن . (یادداشت مؤلف ). فتنه انگیز و مفسد و مفتن . (ناظم الاطباء): متنزی ؛ شرانگیز. (منتهی الارب ) : شرانگیز هم بر سر شر رودچو کژدم که تا خانه کمتر رود.سعدی .
سارینوسلغتنامه دهخداسارینوس . (اِخ ) نام یکی از شش تن اصحاب الکهف است . (از تاریخ گزیده چ براون ص 78) . رجوع به اصحاب کهف شود.