شروالغتنامه دهخداشروا.[ ش َرْ ] (اِ) دروغ . || بهتان . || گفتار بیهوده و بی معنی و باطل . (ناظم الاطباء).
شیروالغتنامه دهخداشیروا. [ شیرْ ] (اِ مرکب ) شیربا و شله ای که از شیر و برنج سازند. (ناظم الاطباء). شیربرنج . شیربا.(یادداشت مؤلف ). و رجوع به شیربرنج و شیربا شود.
سروافرهنگ فارسی عمید۱. حدیث؛ سخن.۲. افسانه: ◻︎ چند دهی وعدۀ دروغ همی چند / چند فروشی به من تو این سرو سروا (اورمزدی: شاعران بیدیوان: ۲۷۵).۳. شعر.
گداجلنبرلغتنامه دهخداگداجلنبر. [ گ َ / گ ِ ج ُ لُم ْ ب ُ ](ص مرکب ) گدای بی سروپا. بی چیز. آسمان جل . بی سروپا.
لاتفرهنگ فارسی عمید۱. آدم فقیر و بیچیز.۲. بیسروپا؛ ولگرد.⟨ لاتولوت: [عامیانه] = لات⟨ لاتوپات: [عامیانه]۱. بسیار فقیر و بیچیز.۲. بیسروپا؛ ولگرد.
بیسروپافرهنگ مترادف و متضاداوباش، پاشنهترکیده، شرتیشپکی، پست، رذل، ول، فرومایه، ولگرد، هرزه ≠ آدم حسابی