سرکوبلغتنامه دهخداسرکوب . [ س َ ] (اِمص مرکب ) طعنه و سرزنش . (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ) : ایا چون کیمیا داروی دردم ز سرکوب تو چون زردی زردم . کاتبی . || (نف مرکب ) حریف قوی و پرزوربود که به جنگ و خصومت آمده باشد. حریف قوی به جنگ و
سرکوبلغتنامه دهخداسرکوب . [ س ِ ] (اِ مرکب ) مدقاة. (بحر الجواهر). سیرکوب . سرکو. رجوع به سرکو و سیرکوب شود.
سرکوبفرهنگ فارسی عمید۱. کوبندۀ سر.۲. جایی بلند مانند برج، بارو یا تپه که در هنگام جنگ بتوان از آنجا دشمن را سرکوب کرد.۳. (اسم مصدر) طعنه و سرزنش.
سرکوبلغتنامه دهخداسرکوب . [ س َ ] (اِمص مرکب ) طعنه و سرزنش . (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ) : ایا چون کیمیا داروی دردم ز سرکوب تو چون زردی زردم . کاتبی . || (نف مرکب ) حریف قوی و پرزوربود که به جنگ و خصومت آمده باشد. حریف قوی به جنگ و
سرکوبلغتنامه دهخداسرکوب . [ س ِ ] (اِ مرکب ) مدقاة. (بحر الجواهر). سیرکوب . سرکو. رجوع به سرکو و سیرکوب شود.
سرکوبفرهنگ فارسی عمید۱. کوبندۀ سر.۲. جایی بلند مانند برج، بارو یا تپه که در هنگام جنگ بتوان از آنجا دشمن را سرکوب کرد.۳. (اسم مصدر) طعنه و سرزنش.
سرکوبلغتنامه دهخداسرکوب . [ س َ ] (اِمص مرکب ) طعنه و سرزنش . (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ) : ایا چون کیمیا داروی دردم ز سرکوب تو چون زردی زردم . کاتبی . || (نف مرکب ) حریف قوی و پرزوربود که به جنگ و خصومت آمده باشد. حریف قوی به جنگ و
سرکوبلغتنامه دهخداسرکوب . [ س ِ ] (اِ مرکب ) مدقاة. (بحر الجواهر). سیرکوب . سرکو. رجوع به سرکو و سیرکوب شود.
سرکوبفرهنگ فارسی عمید۱. کوبندۀ سر.۲. جایی بلند مانند برج، بارو یا تپه که در هنگام جنگ بتوان از آنجا دشمن را سرکوب کرد.۳. (اسم مصدر) طعنه و سرزنش.
آتش سرکوبsuppressive fireواژههای مصوب فرهنگستانآتشی که سامانۀ سلاح دشمن یا اطراف آن را نشانه میرود تا عملکرد آن را تحتالشعاع قرار دهد