سردشتلغتنامه دهخداسردشت . [ س َ دَ ] (اِخ ) دهی در شش فرسخی میانه ٔ جنوب مغرب شهر لار است . (از فارسنامه ٔ ناصری ).
سردستلغتنامه دهخداسردست . [ س َ دَ ] (اِخ ) نام دهی از ولایت آذربایجان است . (از نزهةالقلوب ج 3 ص 79).
سردستلغتنامه دهخداسردست . [ س َ رِ دَ ] (ص مرکب ) حقیر. || کم عیار. (غیاث ) (آنندراج ).- متاع سردست و سردستی ؛ کالای فرومایه . مأخوذ از کالا که کهنه فروشان بر دوش گذارند و بدست فروشند. (آنندراج ) : زلفی که منم تشنه لب موج شکستش صد ن
سردستلغتنامه دهخداسردست . [ س َ رِ دَ / س َ دَ ] (ق مرکب ) فی الفور و چالاکی . || (اِ مرکب ) نام چوب دست قلندران . (غیاث ) (از آنندراج ). || آنچه بالای دو پاچه ٔگوسفند و بز و مانند آن است . (یادداشت مؤلف ). || قسمتی از دهانه ٔ آستین که بر روی آستین برمیگشت در
سردشتلغتنامه دهخداسردشت . [ س َ دَ ] (اِخ ) ده مرکز بخش سردشت شهرستان دزفول . مختصات جغرافیایی آن بشرح زیر است : طول 48 درجه و 53 دقیقه ٔ شرقی ، عرض 32 درجه و 33</sp
افسانه گفتنلغتنامه دهخداافسانه گفتن . [ اَن َ / ن ِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) حکایت و حرفهای بی فائده گفتن . (فرهنگ شعوری ). سمر. (دهار). مسامره . (منتهی الارب ). قصه خواندن . حکایت و سرگذشت گفتن : کجاآن عیش و آن شبها نشستن همه شب تا سحر ا
انگاریدنلغتنامه دهخداانگاریدن . [ اَ / اِ دَ ] (مص ) تصور کردن و پنداشتن و گمان بردن . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اندیشه بردن . (ناظم الاطباء) : عاشقی خواهی که تا پایان بری پس بباید ساخت با هر ناپسندزشت باید دید و
سرگذشتلغتنامه دهخداسرگذشت . [ س َ گ ُ ذَ ] (اِ مرکب ) واقعه و احوال . (آنندراج ). ماجرا. (شرفنامه ٔ منیری ). سَمَر. (بحرالجواهر). واقعه و حادثه و اتفاق و ماجرا. (ناظم الاطباء). شرح حال : ... و سرگذشت های ایشان بر آنجای نبشته است . (حدود العالم ). امیر سبکتکین با من [ احم
سرگذشتفرهنگ فارسی عمیدآنچه بر کسی گذشته؛ حادثهای که برای کسی رخ داده؛ شرح حال: ◻︎ بپرسیدشان کاندر این سادهدشت / چه دارید از افسانهها سرگذشت (نظامی۶: ۱۱۱۳).
سرگذشتلغتنامه دهخداسرگذشت . [ س َ گ ُ ذَ ] (اِ مرکب ) واقعه و احوال . (آنندراج ). ماجرا. (شرفنامه ٔ منیری ). سَمَر. (بحرالجواهر). واقعه و حادثه و اتفاق و ماجرا. (ناظم الاطباء). شرح حال : ... و سرگذشت های ایشان بر آنجای نبشته است . (حدود العالم ). امیر سبکتکین با من [ احم
سرگذشتفرهنگ فارسی عمیدآنچه بر کسی گذشته؛ حادثهای که برای کسی رخ داده؛ شرح حال: ◻︎ بپرسیدشان کاندر این سادهدشت / چه دارید از افسانهها سرگذشت (نظامی۶: ۱۱۱۳).