سرگردان کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. آواره کردن، دربهدر کردن، بیخانمان کردن، ویلان کردن ۲. بلاتکلیف کردن، معطل کردن ۳. سرگشته کردن، حیران کردن ۴. آشفته کردن، پریشان کردن ۵. آسیمهسر کردن
سرگردانلغتنامه دهخداسرگردان . [س َ گ َ ] (ص مرکب ) سراسیمه و حیران و پریشان . (آنندراج ). حیران . (ربنجنی ) (ترجمان القرآن ) : بدین در پایه ٔ حیوان بماندبظلمت خوار و سرگردان بماند. ناصرخسرو.راه نمیدانستند متحیر و سرگردان مانده بودند م
سرگرداندیکشنری فارسی به انگلیسیastray, drifter, errant, floater, migratory, planetary, ranger, vagabond, vagrant, wanderer, wandering
strayedدیکشنری انگلیسی به فارسیمنحرف شدم، منحرف شدن، سرگردان بودن، اواره کردن، سرگردان شدن، گمراه شدن
سرگردانلغتنامه دهخداسرگردان . [س َ گ َ ] (ص مرکب ) سراسیمه و حیران و پریشان . (آنندراج ). حیران . (ربنجنی ) (ترجمان القرآن ) : بدین در پایه ٔ حیوان بماندبظلمت خوار و سرگردان بماند. ناصرخسرو.راه نمیدانستند متحیر و سرگردان مانده بودند م
سرگرداندیکشنری فارسی به انگلیسیastray, drifter, errant, floater, migratory, planetary, ranger, vagabond, vagrant, wanderer, wandering
سرگردانلغتنامه دهخداسرگردان . [س َ گ َ ] (ص مرکب ) سراسیمه و حیران و پریشان . (آنندراج ). حیران . (ربنجنی ) (ترجمان القرآن ) : بدین در پایه ٔ حیوان بماندبظلمت خوار و سرگردان بماند. ناصرخسرو.راه نمیدانستند متحیر و سرگردان مانده بودند م
پنجه ٔ سرگردانلغتنامه دهخداپنجه ٔ سرگردان . [ پ َ ج َ / ج ِ ی ِ س َ گ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خمسه ٔ متحیره ، زحل و مشتری و مریخ و زهره و عطارد. رجوع به پنجه ٔ بیچاره شود.
خوردگی جریانسرگردانstray-current corrosionواژههای مصوب فرهنگستانخوردگی برقکافتی ناشی از جریانهای سرگردان، نظیر هر جریان خارجی و تصادفی در داخل زمین
رأیدهندۀ سرگردانswing voter, floating voterواژههای مصوب فرهنگستانرأیدهندهای که به جای رأی دادن به حزب به فرد رأی میدهد و رأی او میتواند نتیجۀ انتخابات را به نفع هر یک از طرفین تغییر دهد