سر خاکلغتنامه دهخداسر خاک .[ س َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از بالین . (آنندراج ). کنار قبر. کنار گور. سر گور : چون شمع سر خاک شود سایه ٔ یارم پیشانی خورشید شود شمع مزارم
خاربنفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهبوتۀ خار: ◻︎ گردش گیتی گل رویش بریخت / خاربنان بر سر خاکش برُست (سعدی: ۱۴۳).
مرغ توفان دیومِدی ترسوDiomedea cautaواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از تیرۀ دیومِدیان و راستۀ کبوتردریاییسانان با بدن سفید و سر خاکستری تیره که روی پر و دم آن سیاه و زیرش سفید است؛ منقار آن زرد است و لکهای تیره در بخش
خاکسارلغتنامه دهخداخاکسار. (ص مرکب ) بمعنی خاک مانند است چه سار بمعنی مانند هم آمده است .(برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : آنکه راه خلاف تو سپرداگر آبست خاکسار شود. مسعودسع
خاکلغتنامه دهخداخاک . (اِ) یکی از عناصر اربعه است و به عربی تراب خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 369) (فرهنگ جهانگیری ). بر طبق رأی قدماء طبیعت آن سرد و خشک
سرلغتنامه دهخداسر. [ س َ ] (اِ) پهلوی «سر» ، اوستا «سره » «بارتولمه 1565» «نیبرگ 202»، در پهلوی «اسر» (بی سر، بی پایان )، هندی باستان «سیرس » (رأس )، ارمنی «سر» (ارتفاع ، نوک