سر وازدنلغتنامه دهخداسر وازدن . [ س َ زَ دَ ] (مص مرکب ) اعراض کردن . (آنندراج ) (غیاث ). سر باززدن : عاقلانی که ز زنجیر تو سر وازده اندغافلانند که بر دولت خود پا زده اند.صائب (از آ
سرفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. (زیستشناسی) عضو بدن انسان و حیوان از گردن به بالا که مغز و چشم و گوش و بینی در آن قرار دارد.۲. [مجاز] آغاز و اول چیزی: سر زمستان، سر سال.۳. [مجاز] بالای چیز
مراغه کردنلغتنامه دهخدامراغه کردن . [ م َ غ َ / غ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) غلط زدن . غلتیدن در خاک . خرغلت زدن . به پهنا در خاک غلت زدن . غلت و وا غلت زدن : چون مراغه کند کسی بر خاک چون
دورلغتنامه دهخدادور. [ دَ ] (ع اِمص ) گردش . (ناظم الاطباء). حرکت . (اقرب الموارد). گردش چون دور جهان و دور فلک . (آنندراج ). دوران . گردگردی . چرخش . گردانی . (یادداشت مؤلف )
والغتنامه دهخداوا. (حرف ) چون حرف عطفی برای اتباع و مزاوجه ها و گاه معنی تکرار و تأکید را رساند: رنگ و وارنگ ، جور و واجور و میتوان آن را بدل الف (آ) دانست درترکیباتی نظیر: ر
نجویلغتنامه دهخدانجوی . [ ن َج ْ وا ] (ع اِ) راز. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ) (نصاب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (ملخص اللغات حسن خطیب )(ترجمان علامه ٔ جرجانی ).