سروبنلغتنامه دهخداسروبن . [ س َرْوْ ب ُ ] (اِ مرکب ) درخت سرو : موسیجه و قمری چو مقریاننداز سروبنان هر یکی نبی خوان . خسروانی .سروبنان کنده و گلشن خراب لاله ستان خشک و شکسته چمن
سر و بندلغتنامه دهخداسر و بند. [ س َ رُ ب َ ] (اِ مرکب ،از اتباع ) عهد و عصر. در محاوره گویند که فلان کار در سر و بند فلان پادشاه واقع شد. (غیاث ) (آنندراج ).
بی سر و بنلغتنامه دهخدابی سر و بن . [ س َ رُ ب ُ ] (ص مرکب ) (از: بی + سر + و+ بن ) بی سر و ته . سست و ضعیف : دعاوی بی سر و بن . (یادداشت مؤلف ). || دور و دراز.بی سر و ته . بی کران .
سر و بندلغتنامه دهخداسر و بند. [ س َ رُ ب َ ] (اِ مرکب ،از اتباع ) عهد و عصر. در محاوره گویند که فلان کار در سر و بند فلان پادشاه واقع شد. (غیاث ) (آنندراج ).
بی سر و بنلغتنامه دهخدابی سر و بن . [ س َ رُ ب ُ ] (ص مرکب ) (از: بی + سر + و+ بن ) بی سر و ته . سست و ضعیف : دعاوی بی سر و بن . (یادداشت مؤلف ). || دور و دراز.بی سر و ته . بی کران .
سر و تهفرهنگ گنجواژه 1ـ واژگون 2ـ کنه و بنه، بالا و پائین، سر و ته چیزی را درآوردن، سر و ته خرج را بهم رساندن 3ـ کل، همه. سر و ته یک کرباس=مثل هم. سر و ته کردن= برگشتن.
بی سر و تهلغتنامه دهخدابی سر و ته . [ س َ رُ ت َ ] (ص مرکب ) (از: بی + سر + و + ته ) بی سر و بن . بی ابتدا و انتها: گفته های بی سر و ته ، خبر بی سر و ته ، دعوی بی سر و ته ، سخنان بی س
بی سرلغتنامه دهخدابی سر. [ س َ ] (ص مرکب ) (از: بی + سر) آنکه سر ندارد. آنچه سر ندارد. بی رأس . تن بدون سر : بیابان بکردار جیحون ز خون یکی بی سر و دیگری سرنگون . فردوسی .ز بس کش