شتوةلغتنامه دهخداشتوة. [ ش َت ْ وَ ] (ع اِ) یک نوبت شتو. (از اقرب الموارد) (محیط المحیط). رجوع به شتو شود. || و بنا بر قولی مفرد شتاء یا به معنی خود شتاء باشد و نسبت به آن شتوی است . (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط).- صاحب الشتوة ؛ آنکه در زمستان بدوپناه برند. (ا
شطویةلغتنامه دهخداشطویة. [ ش َ طَ وی ی َ ] (ص نسبی ) ثیاب شطویة؛ جامه های کتان که به قریه ٔ شطاة از اعمال دمیاط بافتندی و جامه ٔ کعبه از آن کردندی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شطوی شود.
ستوچهلغتنامه دهخداستوچه . [ س َ چ َ / چ ِ ] (اِ) قسمی از شاهین که متلون باشد. (آنندراج ). صرد. (زمخشری ). رجوع به ستوجه شود.
ستوحلغتنامه دهخداستوح . [ ](اِخ ) نام قلعه ای است ازاعمال فارس : و حصاری دیگر به قهر بستد که آن را ستوح گویند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 115).
مظهردیکشنری عربی به فارسیصورت کوچک , سطوح کوچک جواهر و سنگهاي قيمتي , تراش , شکل , منظر , بند , مفصل , ظاهر , ماسک , تغيير قيافه , لباس مبدل , صورت ظاهر , شباهت , قيافه , ظن قوي , تظاهر
سطوحلغتنامه دهخداسطوح . [ س ُ ] (ع اِ) ج ِ سطح : نه طول است او را نه عرض و نه عمق نه اندر سطوح و نه در انتهاست . ناصرخسرو.و سطوح او را بگچ و مهره مصقل گردانیدند. (سندبادنامه ص 64). رجوع به سطح شود.
حرف السطوحلغتنامه دهخداحرف السطوح . [ ح ُ فُس ْ س ُ ] (ع اِ مرکب ) حرف مشرفی . حرف بابلی . تلسفی . اسارون . خردل فارسی . حشیشةالسلطان . صناب بری . خرفق . خرفوق . حرف . (ابن بیطار). داود ضریر انطاکی گوید: حرف السطوح ما ینبت فی الحیطان و الدور منبسطاً علی الارض متشرف ورقه اذا کبر و یخرج ثمره کالفلکة
سطوحلغتنامه دهخداسطوح . [ س ُ ] (ع اِ) ج ِ سطح : نه طول است او را نه عرض و نه عمق نه اندر سطوح و نه در انتهاست . ناصرخسرو.و سطوح او را بگچ و مهره مصقل گردانیدند. (سندبادنامه ص 64). رجوع به سطح شود.
متوازی السطوحلغتنامه دهخدامتوازی السطوح . [ م ُ ت َ یُس ْ س ُ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) حجمی است شش وجهی که هر یک از این وجوه متوازی الاضلاع بوده و هر دو وجه مقابل متساوی و متوازی باشند و از انواع منشوراست و مانند منشور بر دو نوع است : 1- متوازی السطوح قائم که یالهای جا
ذوثمانیة سطوحلغتنامه دهخداذوثمانیة سطوح . [ ث َ نی ی َ ت َ س ُ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) صاحب هشت سطح . خداوند هشت روی . هشت وجهی .
ذوستة سطوحلغتنامه دهخداذوستة سطوح . [ س ِت ْ ت َ ت َ س ُ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) صاحب شش سطح . خداوند شش روی . شش وجهی .