سعادت انتمالغتنامه دهخداسعادت انتما. [ س َ دَ اِ ت ِ ] (ص مرکب ) مقرون بسعادت . توأم با سعادت : بر ضمیر صواب نمای صاحبقران سعادت انتما خطور نمود. (حبیب السیر ص 124).
شهادتلغتنامه دهخداشهادت . [ ش َ دَ ] (ع مص ، اِمص ) مأخوذ از شهادة تازی . گواهی دادن . (غیاث اللغات ). گواهی : دیگر دوات آوردند از دیوان رسالت بنهادند و خواجه ٔ بزرگ و حاضران خطهای خویش در معنی شهادت نبشتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 295).
سعادتلغتنامه دهخداسعادت . [ س َ دَ ] (ع اِمص ) سعادة : حسودانت را داده بهرام نحس ترا بهره کرده سعادت زواش . اورمزدی .از درگه شهنشه مسعود با سعادت زیبا به پادشاهی دانا به شهریاری . منوچهری .گفتم [ اب
انتمالغتنامه دهخداانتما. [ اِ ت ِ ] (ع اِمص ) وابستگی . (فرهنگ فارسی معین ). انتساب : تأیید را برایت و رای تو انتماو اقبال را بنامه و نام تو انتساب . رشید وطواط.پسری ماند در اسنکدریه که کس برو دست نیافت و او را نشناخت و اکنون انتما
صواب نمایلغتنامه دهخداصواب نمای . [ ص َ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (نف مرکب ) راست نماینده . هدایت کننده ٔ به راست . درست نماینده . آنکه یا آنچه صواب را بنماید : بر ضمیر صواب نمای صاحبقران سعادت انتما خطور نمود. (حب
مالاماللغتنامه دهخدامالامال . (ص مرکب ) بسیار و کثیر. (غیاث ) (آنندراج ). فراوان . || پر باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 321). پر و مملو. (غیاث ) (آنندراج ). ظرفی باشد که پر چیزی کرده باشند از روغن و غیر آن . (فرهنگ اوبهی ).پر و انباشته . انباشته ٔ تا لب و لبالب .
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ] (اِخ ) ابن ابی سعیدبن جلال الدین میرانشاه بن تیمور. از تیموریان ماوراءالنهر. از 872 تا 899 هَ . ق . و او پسر بزرگتر سلطان سعید، میرزا سلطان ابوسعید بود ودر بلده ٔ فاخره ٔ سمرقند سلطنت میکرد و
بابرلغتنامه دهخدابابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابوالقاسم میرزا فرزند میرزابایسنقربن شاهرخ بن تیمور لنگ . در هفدهم ماه رجب سنه ٔ 825 هَ . ق . متولد و در بیست وپنجم ربیعالثانی 861 هَ . ق . بمشهد رضوی درگذشت و بگنبدی در جنب روضه ٔ منوره
سعادتلغتنامه دهخداسعادت . [ س َ دَ ] (ع اِمص ) سعادة : حسودانت را داده بهرام نحس ترا بهره کرده سعادت زواش . اورمزدی .از درگه شهنشه مسعود با سعادت زیبا به پادشاهی دانا به شهریاری . منوچهری .گفتم [ اب
سعادتدیکشنری فارسی به انگلیسیfelicity, fortune, health, interest, seventh heaven, weal, welfare, well-being
در سعادتلغتنامه دهخدادر سعادت . [ دَ رِ س َ ] (اِخ ) باب السعادة. استانبول . قسطنطنیه . و رجوع به باب السعادة شود.
سعادتلغتنامه دهخداسعادت . [ س َ دَ ] (ع اِمص ) سعادة : حسودانت را داده بهرام نحس ترا بهره کرده سعادت زواش . اورمزدی .از درگه شهنشه مسعود با سعادت زیبا به پادشاهی دانا به شهریاری . منوچهری .گفتم [ اب
بی سعادتلغتنامه دهخدابی سعادت . [ س َ دَ ] (ص مرکب ) (از: بی + سعادت ) بدبخت و ناشاد و نامراد. (از آنندراج ). بدبخت و بی نصیب و بی بهره . (ناظم الاطباء). رجوع به سعادت شود.