شفانهلغتنامه دهخداشفانه . [ ش َ ن َ / ن ِ ] (اِ) نام مرغی بزرگ و رنگارنگ و بزرگتر از زغن . (ناظم الاطباء). مرغی است بزرگتر از زغن و سه رنگ دارد و او را سبزگرا خوانند. (از فرهنگ اوبهی ). مرغی است بزرگتر از زغن که سر و بال او چند رنگ دارد. (آنندراج ) (غیاث اللغا
سفانةلغتنامه دهخداسفانة. [ س َف ْ فا ن َ ] (ع اِ)مروارید. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (الجماهر ص 107).
سفانةلغتنامه دهخداسفانة. [ س ِ ن َ ] (ع اِمص ) کشتی سازی . (آنندراج ) (منتهی الارب ). صنعت کشتی سازی . (ناظم الاطباء).
شفانهفرهنگ فارسی عمیدپرندهای بزرگتر از زغن با پرهای رنگارنگ: ◻︎ لب چشمهها پر خشینسار و ماغ / زده صف شفانه همه دشت و راغ (اسدی: لغتنامه: شفانه).
سفانةلغتنامه دهخداسفانة. [ س ِ ن َ ] (ع اِمص ) کشتی سازی . (آنندراج ) (منتهی الارب ). صنعت کشتی سازی . (ناظم الاطباء).
سفانةلغتنامه دهخداسفانة. [ س َف ْ فا ن َ ] (ع اِ)مروارید. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (الجماهر ص 107).
کشتی سازیلغتنامه دهخداکشتی سازی . [ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل ساختن کشتی . سفانة (یادداشت مؤلف ). || (اِ مرکب ) جای ساختن کشتی . کارخانه ای که کشتی در آن درست کنند.
مرواریدلغتنامه دهخدامروارید. [ م ُرْ ] (اِ) یک نوع ماده ٔ صلب و سخت و سپید و تابان که در درون بعضی صدفها متشکل می گردد و یکی از گوهرها می باشد. (ناظم الاطباء). مروارید افخر سایر جواهر است و بعضی برآنند که از جنس استخوان است و او بحسب آب و رنگ منقسم می شود به شاهوار و شکر و تبنی و آسمان گون و رصا
حاتملغتنامه دهخداحاتم .[ ت ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن سعد طائی مکنی به ابوسفانه . مردی سخی و جوانمرد ازقبیله ٔ طی ّ که عرب به سخا و کرم وی مَثل زند: اکرم من حاتم طی . و در فارسی مثل حاتم یا مثل حاتم طائی گویند. و از آن سخت سخی و بخشنده خواهند : ای دریغ آن حر هنگام سخا
متأسفانهلغتنامه دهخدامتأسفانه . [ م ُ ت َءَس ْ س ِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی مرکب ، ق مرکب ) پر از اندوه و رنج . (ناظم الاطباء). || بطور اندوه ورنج و بطور ناله و زاری و بطور دریغ. (ناظم الاطباء). توضیح این که «متأسف » اسم فاعل عربی و به معنی اندوه خورنده است و استعما