سقه سایلغتنامه دهخداسقه سای . [ س ِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان کیوان بخش آفرین شهرستان تبریز، دارای 158 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
سیقةلغتنامه دهخداسیقة. [ س َی ْ ی ِ ق َ ] (ع اِ) ستور که دشمن آنرا به غارت رانده باشد. (منتهی الارب )(آنندراج ) (از اقرب الموارد). || ستور و جزو آن که در پس آن صائد پنهان شود جهت قدرت یافتن بر صید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
شقحلغتنامه دهخداشقح . [ ش ِ ] (ع اِ) شقح الکلب ؛ کون سگ و کنج دهان آن . ج ، اشقاح الکلاب . (ناظم الاطباء).
شقحلغتنامه دهخداشقح . [ ش َ / ش ُ ] (ع اِمص )قبحاً و شقحاً؛ زشتی باد بر او. (ناظم الاطباء). هر دو به یک معنی یا از اتباع است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). قبح . قباحت . شقاحت . (یادداشت مؤلف ).
زاموسقهلغتنامه دهخدازاموسقه . [ ق َ / ق ِ ] (از روسی ، اِ) متخذ از زاماسکه ٔ روسی . بطانه ٔ روغن بزرک و گل قزوین سرشته که شیشه را با آن به در و پنجره استوار کنند. در تداول امروز زامسقه و زامسکه نیز معمول است .
سقسقهلغتنامه دهخداسقسقه . [ س َ س َ ق َ ] (ع مص ) سرگین افکندن مرغ . || با همدیگر بنوبت شعر خواندن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || بانگ پریدن بنجشک . (مهذب الاسماء).
متناسقهلغتنامه دهخدامتناسقه . [ م ُ ت َ س ِ ق َ ] (ع ص ) مؤنث متناسق : از سیاق اوراق سابقه و فروع ابواب متناسقه .(حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 2). رجوع به تناسق شود.
مفسقهلغتنامه دهخدامفسقه . [ م َس َ ق َ ] (ع اِ) اسم مکان از فسق . بیت اللطف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). محل فسق و فساد. (کلیات شمس چ فروزانفر ج 7 فرهنگ نوادر لغات ). مفسقة : قوت و غذای باب تو و عم و خال توز آخال و از تکسک خرا