سقوط کردن

مترادف

۱. افتادن
۲. برافتادن، برنار شدن
۳. کاهش یافتن
۴. منحرف شدن، در منجلاب فساد افتادن

جست‌وجوی دقیق

سقوط کردن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. افتادن ۲. برافتادن، برنار شدن ۳. کاهش یافتن ۴. منحرف شدن، در منجلاب فساد افتادن

جست‌وجوی هم‌آوا

شقوت

لغت‌نامه دهخدا

شقوت . [ ش َق ْ وَ ] (از ع ، اِمص ) شقوة. بدبختی . (دهار). شقوه . شقاء. شقاوت . (یادداشت مؤلف ). || سختی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شقوة و مترادفات دیگر شود.

سقوط

لغت‌نامه دهخدا

سقوط. [ س َ ] (ع ص ) افتاده . (آنندراج ) (منتهی الارب ).

سقوط

لغت‌نامه دهخدا

سقوط. [ س ُ ] (ع مص ) افتادن . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 58) (دهار) (تفلیسی ). || در نزد پزشکان بیماری صرع است . (آنندراج ) (کشاف اصطلاحات الفنون ).

سکوت

لغت‌نامه دهخدا

سکوت . [ س َ ] (ع ص ) بسیار خاموش . (آنندراج ) (منتهی الارب )

سکوت

سکوت . [ ] (اِخ ) (سایبانها) اول اسم محلی که یعقوب بعد از مفارقت عیسو در آنجا رفته و در آنجا برای خود بنا نهاد و سایبانها برای مواشی خود قرار داد. سفر پیدایش 33:17. سکوت در قسمت سبط جاد واقع بود صحیفه یوشع <s

جست‌وجوی مشابه

سقوط كردن

دیکشنری فارسی به ترکی

düşmek

سقوط کردن هواپیما

دیکشنری فارسی به عربی

تحطم

سقوط کردن هواپیما

دیکشنری فارسی به انگلیسی

crash

سقوط کردن از نظر ارزش

دیکشنری فارسی به انگلیسی

collapse

سقوط کردن از نظر نیرو

دیکشنری فارسی به انگلیسی

collapse

جست‌وجوی متن

collapsed

دیکشنری انگلیسی به فارسی

سقوط کرد، فرو ریختن، غش کردن، سقوط کردن، دچار سقوط و اضمحلال شدن

collapsing

دیکشنری انگلیسی به فارسی

سقوط، فرو ریختن، غش کردن، سقوط کردن، دچار سقوط و اضمحلال شدن

collapse

دیکشنری انگلیسی به فارسی

سقوط - فروپاشی، سقوط، فروریختگی، فروکش، اوار، فرو ریختن، غش کردن، سقوط کردن، دچار سقوط و اضمحلال شدن

رز دکتن

گویش مازنی

سقوط کردن – سقوط از پرتگاه و صخره

debacles

دیکشنری انگلیسی به فارسی

سقوط، افتضاح، سرنگونی، سقوط ناگهانی حکومت و غیره

جست‌وجوی هم‌آغاز

سقوط

لغت‌نامه دهخدا

سقوط. [ س َ ] (ع ص ) افتاده . (آنندراج ) (منتهی الارب ).

سقوط

لغت‌نامه دهخدا

سقوط

دیکشنری عربی به فارسی

افت , سقوط , زوال , انحطاط , ريزش , بارش , خزان , پاييز , هبوط , نزول , ابشار , افتادن , ويران شدن , فرو ريختن , پايين امدن , تنزل کردن

سقوط

فرهنگ فارسی عمید

۱. فرود آمدن بر زمین؛ افتادن.۲. [مجاز] کاهش ناگهانی.۳. [مجاز] تصرف و تسخیر منطقه‌ای توسط دشمن.&lang; سقوط کردن: (مصدر لازم) افتادن و بر زمین فرود آمدن؛ به پستی افتادن.&lang; سقوط کردن شهر: [مجاز] به تصرف دشمن درآمدن آن.&lang; سقوط دولت: [مجاز] برکنار شدن و از کار افتادن

سقوط

دیکشنری فارسی به عربی

انقض , تحطم , سقوط , مزلق

جست‌وجوی هم‌قافیه

سقوط

لغت‌نامه دهخدا

سقوط. [ س َ ] (ع ص ) افتاده . (آنندراج ) (منتهی الارب ).

سقوط

لغت‌نامه دهخدا

سقوط

دیکشنری عربی به فارسی

سقوط

فرهنگ فارسی عمید

مسقوط

لغت‌نامه دهخدا

مسقوط. [ م َ ] (ع ص ) خرمای افتاده . (ناظم الاطباء).

درپیوند

بیشتر بدانید

سقوط کردن

مترادف

جست‌وجوی دقیق

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

فرهنگ مترادف و متضاد

جست‌وجوی هم‌آوا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی مشابه

دیکشنری فارسی به ترکی

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

جست‌وجوی متن

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

گویش مازنی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

جست‌وجوی هم‌آغاز

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری عربی به فارسی

فرهنگ فارسی عمید

دیکشنری فارسی به عربی

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری عربی به فارسی

فرهنگ فارسی عمید

لغت‌نامه دهخدا