سلاخیلغتنامه دهخداسلاخی . [ س َل ْ لا ] (حامص ) پوست برکندن بزیادت «یای » مصدری بر سلاخ . (غیاث )(آنندراج ). || شغل سلاخ . (ناظم الاطباء).
سلاخی کردنلغتنامه دهخداسلاخی کردن . [ س َل ْ لا ک َ دَ ] (مص مرکب ) کشتن . پوست کنی گویا ترجمه ٔ این است . (آنندراج ).
فیلم سلاخیslasher filmواژههای مصوب فرهنگستاننوعی فیلم ترسناک که در آن صحنههای شکنجه و قتل و خونریزی و مثله کردن به تصویر درمیآید
صلخیلغتنامه دهخداصلخی . [ ص َ خا ] (ع ص ) ابل صلخی ؛ شتران گرگین . (منتهی الارب ). رجوع به صَلخاء شود.
سلاخلغتنامه دهخداسلاخ . [ س َل ْ لا ] (اِخ ) دهی است از دهستان کسایر بخش حومه ٔ شهرستان بجنورد، دارای 373 تن سکنه است . محصول آن میوه جات و انگور است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
سلاخی کردنلغتنامه دهخداسلاخی کردن . [ س َل ْ لا ک َ دَ ] (مص مرکب ) کشتن . پوست کنی گویا ترجمه ٔ این است . (آنندراج ).
فیلم سلاخیslasher filmواژههای مصوب فرهنگستاننوعی فیلم ترسناک که در آن صحنههای شکنجه و قتل و خونریزی و مثله کردن به تصویر درمیآید
slaughterدیکشنری انگلیسی به فارسیکشتار، ذبح، قتل عام، سلاخی، کشتار فجیع، خون ریزی، کشتار کردن، سلاخی کردن
سلاخی کردنلغتنامه دهخداسلاخی کردن . [ س َل ْ لا ک َ دَ ] (مص مرکب ) کشتن . پوست کنی گویا ترجمه ٔ این است . (آنندراج ).
فیلم سلاخیslasher filmواژههای مصوب فرهنگستاننوعی فیلم ترسناک که در آن صحنههای شکنجه و قتل و خونریزی و مثله کردن به تصویر درمیآید