سلتاءلغتنامه دهخداسلتاء. [ س َ ] (ع ص ) زنی که حنا نبسته باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). زنی که خضاب نکند. (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد).
شلطاءلغتنامه دهخداشلطاء. [ ش َ ] (ع اِ) کارد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجوع به شلط شود.
شلیثالغتنامه دهخداشلیثا. [ ش َ ] (اِ) نام دارویی که در فالج و لقوه استعمال می کنند. (ناظم الاطباء). ابهلیه ٔ ذهبیه . معجونی است که از پال و دواهای دیگر کنند و در استرخاء زبان بکار است . (یادداشت مؤلف ).
سالتالغتنامه دهخداسالتا. (اِخ ) شهری است از آرژانتین و دارای 67400 تن سکنه است در آنجا نفت و کارخانه ٔ قندسازی و شراب سازی موجود است و تجارت تنباکو نیز دارد.
اسلتلغتنامه دهخدااسلت . [ اَ ل َ ] (ع ص ) مرد بینی ازبیخ بریده .(منتهی الارب ). بینی ازبن بریده . مؤنث : سَلْتاء. ج ، سُلت . (مهذب الاسماء). || نیمه ٔبینی بریده .