سمدورلغتنامه دهخداسمدور. [ س ُ ] (ع اِ) پادشاه بدان جهت که بینایی از نظر بسوی آن کوتاهی میکند و خیره میشود و متحیر میگردد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پادشاه ، گویا بدان جهت باشد که دیده از نگریستن بدو ناتوان است و متحیر میگردد. (از اقرب الموارد). || تاری چشم . (ناظم الاطباء). ج ، سمادیر. |
چشمیدرلغتنامه دهخداچشمیدر. [ چ َ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ژاوه رود بخش زراب شهرستان سنندج که در 24 هزارگزی جنوب خاوری زراب و 8 هزارگزی شمال باختری بایگلان واقع است . کوهستانی و سردسیراست و 700</s
بیزونلغتنامه دهخدابیزون . [ زُن ْ ] (فرانسوی ، اِ) پستاندار سمدار شاخ کوتاه وابسته به گاو اهلی ، از نوع بیسون (Bison) دارای یالی انبوه بر روی شانه که تا پهلوها پیش میرود. بیزون اصلاً از برّ قدیم است و فعلاً دو جنس از آن باقی است ، یکی بیزون اروپائی بوناسوس دیگ