خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سمع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سمع
/sam'/
معنی
۱. گوش.
۲. آنچه شنیده شود.
۳. (اسم مصدر) [قدیمی] حس شنوایی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. گوش ≠ چشم، عین
۲. شنوایی ≠ گویایی
۳. اصغا، شنود ≠ گفت
۴. نیوشیدن
برابر فارسی
شنیدن، گوش
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سمع
واژگان مترادف و متضاد
۱. گوش ≠ چشم، عین ۲. شنوایی ≠ گویایی ۳. اصغا، شنود ≠ گفت ۴. نیوشیدن
-
سمع
فرهنگ واژههای سره
شنیدن، گوش
-
سمع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَسماع و اَسمُع، جمعالجمع: اَسامِع و اَسامیع] sam' ۱. گوش.۲. آنچه شنیده شود.۳. (اسم مصدر) [قدیمی] حس شنوایی.
-
سمع
لغتنامه دهخدا
سمع. [ س َ ] (ع مص ) شنیدن . (غیاث ) (منتهی الارب ) (دهار) (تاج المصادر زوزنی ). || (اِ) شنوایی . (غیاث ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59). برای مفرد و جمع یکسان است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و گاه به اَسماع و اَسمُع و اسامع جمعبسته شود....
-
سمع
لغتنامه دهخدا
سمع. [ س ِ ] (ع اِ) بچه ٔ گرگ از کفتار. (غیاث ) (مهذب الاسماء) (دهار) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || بچه ٔ گرگ مطلق . (غیاث ). || ذکر نیکو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نام نیکو. (مهذب الاسماء). یقال : ذهب سمعه فی الناس ؛ رفت ذکر خیر او م...
-
سمع
لغتنامه دهخدا
سمع. [ س ُم ْ م َ ] (ع ص ) سبک و غول را بدان وصف کنند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
سمع
فرهنگ فارسی معین
(سَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) گوش ، حس شنوایی . 2 - (مص م .) شنیدن .
-
واژههای مشابه
-
سَمِعَ
فرهنگ واژگان قرآن
شنيد - استجابت کرد (کلمه سمع گاهي در معناي شنيدن صدا و سخن اطلاق ميشود ، و گاهي در غرضي که عقلا از شنيدن سخن دارند ،يعني قبول کردن سخن و برآوردن تقاضا و حاجت)
-
سَّمْعَ
فرهنگ واژگان قرآن
شنيدن - استجابت و قبول پيشنهاد و دعوت (کلمه سمع گاهي در معناي شنيدن صدا و سخن اطلاق ميشود ، و گاهي در غرضي که عقلا از شنيدن سخن دارند ،يعني قبول کردن سخن و برآوردن تقاضا و حاجت)
-
ام سمع
لغتنامه دهخدا
ام سمع. [ اُم ْ م ِ س َ ] (ع اِ مرکب ) دماغ . (المرصع) (اقرب الموارد) .
-
استراق سمع
فرهنگ واژههای سره
شنود، فال گوش ایستادن
-
استراق سمع
فرهنگ فارسی معین
( ~ سَ) [ ع . ] (مص م .) پنهانی به سخن کسی گوش کردن .
-
1 استراق سمع
حقوق
1eavesdropping
-
سمع و بصر
فرهنگ گنجواژه
چشم و گوش.