سناملغتنامه دهخداسنام . [ س َ] (ع اِ) کوهان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کوهان (شتر) ج ، اَسْمِنَه . (مهذب الاسماء) (غیاث ) : زمام او طریق او و راهبرسنام او و دست او عصای او. منوچهری (دیوان ص 83).گ
شناملغتنامه دهخداشنام . [ ] (اِخ ) (بمعنی پیشانی خرسها) یکی از مرز و بوم اراضی موعود است که فیمابین عینان و ربله واقع بود. (قاموس کتاب مقدس ).
سنگملغتنامه دهخداسنگم . [ س َ گ َ ] (اِ) همراه . رفیق . (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). مردم همراه و رفیق و همدم . (ناظم الاطباء). رجوع به سنگمبر و سنگار شود. || اتصال و امتزاج دو کس یا دو چیز و در زبان هندی نیز همین معنی رادارد. (برهان ) (از آنندراج ). اتصال دو چیز با هم . (فرهنگ رشیدی )
سنگملغتنامه دهخداسنگم . [ س َ گ ُ ] (اِ) پرنده ای است بغایت تیز و بعضی گویند جانوری است مانند جعل که پیوسته در حمامها میباشد و بعضی دیگر گویند کرمی است . (برهان ) (از آنندراج ). جانوری است پرنده . (شرفنامه ٔ منیری ). جانوری است مانند جعل که در حمام ها باشد. (از فرهنگ رشیدی ). ابن وردان . (مهذ
سنملغتنامه دهخداسنم . [ س َ ن ِ ] (ع ص ) گیاه که شکوفه آورده باشد. || شتر بلندکوهان . || ماء سنم ؛ آب که بر روی زمین باشد. || (مص ) بزرگ کوهان گردیدن شتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بلند شدن کوهان . (المصادر زوزنی ).
اتمکلغتنامه دهخدااتمک . [ اَ م َ ] (ع ن تف ) درازتر و پرگوشت تر:اتمَک من سَنام ؛ درازتر و پرگوشت تر از کوهان شتر.
سامکلغتنامه دهخداسامک . [ م ِ ] (ع ص ) بلند از هر چیزی . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): سنام سامک ؛ کوهان بلند. (مهذب الاسماء).
اسناملغتنامه دهخدااسنام . [ اِ ] (ع اِ) درختی است کوهی . || بار گیاه حُلیا. (منتهی الارب ). واحد آن : اسنامة.
اسناملغتنامه دهخدااسنام . [ اِ ] (ع مص ) بزرگ گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). بزرگ کوهان کردن شتر را، چنانکه علفی خوب : اسنم الکلأُالبعیر. (منتهی الارب ). || بلند شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || بالا برآمدن دود. بالا رفتن دخان : اسنم الدخان . || بزرگ شدن شعله ٔ آتش : اسنمت النار. ||