سنجیدنلغتنامه دهخداسنجیدن . [ س َ دَ ] (مص ) (از: سنج + یدن ، پسوند مصدری ) با جزو اول از ریشه ٔ سج یا سک ، سختن به معنی وزن کردن چیزی را با ترازو و جز آن مقایسه کردن و برابر کردن .(از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). وزن . (منتهی الارب ).وزن کردن . (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ). کشیدن . سختن . زنة
شنجیدنلغتنامه دهخداشنجیدن . [ ش َ دَ ] (مص ) آزردن و اذیت کردن و آزرده کردن . (ناظم الاطباء). شنجودن . (آنندراج ). || جهیدن . || چکیدن و تراویدن . (از ناظم الاطباء). (معنی اخیر شاید دگرگون شده ٔ پشنجیدن باشد؟).
پشنجیدنلغتنامه دهخداپشنجیدن .[ پ َ / پ ِ ش َ دَ ] (مص ) آب و امثال آن پاشیدن . گل نم زدن . پشنک زدن . مصدر هئچ در اوستا بمعنی آب پاشیدن یا آب ریختن و ترکردن بکار رفته و هئچت اسب بمعنی «دارنده ٔ اسب پشنجیده » یا «دارنده ٔ اسب آب پاشیده شده »یا «دارای اسب شست و شو
سنجیدنفرهنگ فارسی عمید۱. اندازه گرفتن.۲. چیزی را با چیز دیگر مقایسه کردن.۳. [قدیمی] وزن کردن.۴. [قدیمی] برابر کردن.
پشنجیدنفرهنگ فارسی عمیدپشنگ زدن؛ پشنگ کردن؛ پاشیدن آب یا مایع دیگر به کسی یا چیزی: ◻︎ به خنجر همه تنْش انجیدهاند / بر آن خاک خونش پشنجیدهاند (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۰).
سنجیدنلغتنامه دهخداسنجیدن . [ س َ دَ ] (مص ) (از: سنج + یدن ، پسوند مصدری ) با جزو اول از ریشه ٔ سج یا سک ، سختن به معنی وزن کردن چیزی را با ترازو و جز آن مقایسه کردن و برابر کردن .(از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). وزن . (منتهی الارب ).وزن کردن . (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ). کشیدن . سختن . زنة
سنجیدنیلغتنامه دهخداسنجیدنی . [ س َ دَ ] (ص لیاقت ) درخور سنجیدن . از در سنجیدن . || موزون . وزن . کشیدنی .
سنجیدنفرهنگ فارسی عمید۱. اندازه گرفتن.۲. چیزی را با چیز دیگر مقایسه کردن.۳. [قدیمی] وزن کردن.۴. [قدیمی] برابر کردن.
سنجیدندیکشنری فارسی به انگلیسیassay, assess, balance, evaluate, examine, gauge, judge, measure, ponder, quantify, rate, test, time, weigh
سنجانلغتنامه دهخداسنجان . [ س َ ] (نف ، ق ) صفت بیان حالت ازمصدر سنجیدن . در حال سنجیدن . رجوع به سنجیدن شود.
comparesدیکشنری انگلیسی به فارسیمقایسه می کند، مقایسه کردن، سنجیدن، مقابله کردن، برابر کردن، باهم سنجیدن، تطبیق کردن
comparingدیکشنری انگلیسی به فارسیمقایسه کنید، مقایسه کردن، سنجیدن، مقابله کردن، برابر کردن، باهم سنجیدن، تطبیق کردن
comparedدیکشنری انگلیسی به فارسیمقایسه کرد، مقایسه کردن، سنجیدن، مقابله کردن، برابر کردن، باهم سنجیدن، تطبیق کردن
compareدیکشنری انگلیسی به فارسیمقایسه کنید، مقایسه کردن، سنجیدن، مقابله کردن، برابر کردن، باهم سنجیدن، تطبیق کردن