خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سنگستان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آب بازان
فرهنگ فارسی عمید
تیرهای از پستانداران دریایی، مانند بالِن، دلفین، و کاشالوت.
-
آب پاشان
فرهنگ فارسی عمید
= آبریزان
-
آب پخشان
فرهنگ فارسی عمید
کوهها و بلندیهایی که آبریز رودی را از آبریز رودهای دیگر جدا میکنند.
-
آب دستان
فرهنگ فارسی عمید
= آفتابه: ◻︎ کنیزک ببُرد آبدستان و تَشت / ز دیدار مهمان همی خیره گشت (فردوسی: ۶/۴۹۱).
-
آب فشان
فرهنگ فارسی عمید
چشمۀ آب گرم که از آن بخار و آب گرم فوران کند.
-
آبادان
فرهنگ فارسی عمید
آباد؛ باصفا؛ بارونق.〈 آبادان کردن: (مصدر متعدی)۱. آباد کردن ده یا شهر.۲. آباد ساختن زمین با کشتوکار.
-
آبان
فرهنگ فارسی عمید
۱. ماه هشتم از سال خورشیدی ایرانی؛ ماه دوم پاییز؛ آبانماه.۲. فرشتۀ موکل بر آب.۳. [قدیمی] روز دهم از هر ماه خورشیدی: ◻︎ آبانروز است روز آبان / خرم گردان به آبِ رَز جان (مسعودسعد: ۵۴۶).
-
آبانگان
فرهنگ فارسی عمید
جشنی که ایرانیان قدیم در روز آبان از ماه آبان (دهم آبان) به مناسبت یکی شدن نام روز با نام ماه میگرفتند.
-
آبدان
فرهنگ فارسی عمید
۱. ظرف آب.۲. [قدیمی] جایی که آب در آن جمع میشود؛ آبگیر: ◻︎ فتد تشنه در آبدان عمیق / که داند که سیراب میرد غریق (سعدی۱: ۱۰۴).۳. (زیستشناسی) [قدیمی] = مثانه
-
آبدندان
فرهنگ فارسی عمید
۱. نوعی انار بیدانه.۲. نوعی گلابی.۳. نوعی حلوا و شیرینی نرم و لطیف: ◻︎ تشنه در آب او نظر میکرد / آبدندانی از جگر میخورد (نظامی۴: ۶۸۸).۴. (صفت) [مجاز] گول؛ سادهلوح: ◻︎ حاسدت با تو اگر نرد عداوت بازد / آبدندانتر از او کس نتوان یافت، بباز (انوری: ۲...
-
آبریزان
فرهنگ فارسی عمید
جشنی که در قدیم ایرانیان در روز سیزدهم تیرماه میگرفتند و بر یکدیگر آب یا گلاب میپاشیدند و این رسم تا زمان صفویه برقرار بوده؛ آبپاشان؛ آبتیرگان.
-
آبریزگان
فرهنگ فارسی عمید
= آبریزان
-
آبسالان
فرهنگ فارسی عمید
۱. بهار.۲. سال پرآب و پرباران.۳. باغ؛ بوستان: ◻︎ همان شیپور بر صد راه نالان / به سان بلبل اندر آبسالان (فخرالدیناسعد: ۶۳).
-
آبستان
فرهنگ فارسی عمید
= آبستن: ◻︎ درد زه گر رنج آبستان بُوَد / بر جنین اشکستن زندان بُوَد (مولوی: ۴۷۴).
-
آبگردان
فرهنگ فارسی عمید
ظرف بزرگ و دستهدار شبیه ملاقه که با آن آب یا غذای آبکی مانند آش و آبگوشت را از ظرفی به ظرف دیگر میریزند.